280. غروب
از روزی که آمده بود تراز مدرسه را به هم ریخته بود. هیچ زنگی نبود که او از کلاس اخراج نشده باشد و زنگ تفریحی که در حیاط...
279. پیش بینی
از همان اول مهر که سال تحصیلی جدید شروع شد، هم ما و هم دانش آموزان تا حدی سردرگم بودیم. قرار بود نظام آموزشی کشور به...
278. تمرکز
بیرون برف سنگینی می بارید و هوا بسیار سرد بود ولی این سرما دیگر آن طرف پنجره ها بود. داخل کلاس هوا بسیار مطبوع بود، این...
277. تفاوت
تابستان شروع شد و فرصتی بود برای استراحت و تجدید قوا، فقط دوست داشتم بخوابم و بخوابم. دیگر از صبح زود بیدار شدن ها و...
276. دعوا
آقای مدیر به خاطر مشکلی که برایش پیش آمده بود، امروز مدرسه را به من سپرد و خودش به شهر رفت. کمی اضطراب داشتم و امیدوار...
بهار 1403
در طبیعت اراده ای هست که سالیان دراز همچنان در حال به وجود آوردن پدیدارها است. روزی می میراند و روز دیگر می رویاند. این...
275. افطار
از نراب که به راه افتادم برف هم شروع به باریدن گرفت. به دوراهی مسیر جاده و میان بر که رسیدم خودم نیز در دوراهی انتخاب...
274. کلاس تقویتی
وقتی امتحانات نوبت اول تمام شد و نگاهی به لیست کلاس اول راهنمایی انداختم آه از نهادم برآمد، از کل کلاس که بیست نفر...
273. چوپان
برای این پنجشنبه که کلاس نداشتم برنامه ای سنگین طراحی کرده بودم. تصمیم گرفتم به «اشک میدان» که در جنوب کاشیدار واقع شده...
272. آلوچه(بخش چهارم و پایانی)
به حیاط مدرسه که رسیدیم اضطرابی شدید به سراغم آمد. اگر چیزی که حمید می گفت درست باشد چه کاری باید انجام دهیم؟ اگر اداره...
271. آلوچه(بخش سوم)
حمید قبول کرد و تصمیم گرفتیم فردا صبح با اولین سرویس به شهر برویم و خودمان اداره را از این اتفاق مطلع کنیم. شاید حساسیت...
270. آلوچه( بخش دوم)
اصلاً پایم نمی کشید به سمت مدرسه دخترانه بروم، خوشبختانه آن همکار امروز در مدرسه بالا کلاس نداشت و همین تا حدی تحمل...
269. آلوچه (بخش نخست)
با موافقت آقای مدیر قرار شد چهارشنبه را مرخصی بگیرم، برای هر سه کلاسم امتحان گذاشتم و از آقای مدیر خواهش کردم زحمت آن...
268. ورسک
پیشرفت یخ زدگی را کاملاً در پاهایم احساس می کردم، تقریباً به حوالی زانو رسیده بود. حمید می گفت: در جا حرکت کن و یا چند...
267. ضمن خدمت
در دفتر نشسته بودیم که آقای مدیر بخشنامه ای روی میز گذاشت و به همکاران گفت: لطفاً بخوانید و فرمش را پر و امضا کنید. تا...
266. تخته سیاه
نوشتن روی این تخته سیاه کاری بود صعب و دشوار و از آن دشوارتر پاک کردن آنچه روی آن نوشته شده بود. آن قدر پستی و بلندی و...
265. دستشویی
یکی از مهمترین قانون های کلاس من، عدم ورود یا خروج دانش آموزان بعد از حضور من در کلاس است. در این مورد بسیار سخت گیر...
264. دعوا
هنوز آقای مدیر نرسیده بود و مقابل در سالن منتظر ایستاده بودم. داشتم به دوردستها نگاه می کردم و کوههای سر به فلک کشیده...
263. پدر و مادر
آخرین چهارشنبه قبل از امتحانات نوبت اول، خسته از دو شیفت مدرسه و سرو کله زدن با بچه ها و کلی معطلی برای یافتن ماشین،...
262. قهر
خسته شده بودم، کلافه شده بودم، نمی دانستم چه کار باید کنم؟ هر چه در توان داشتم را انجام داده بودم ولی هیچ راهی برای...