-
280. غروب
پنجشنبه 4 اردیبهشت 1404 10:00
از روزی که آمده بود تراز مدرسه را به هم ریخته بود. هیچ زنگی نبود که او از کلاس اخراج نشده باشد و زنگ تفریحی که در حیاط مدرسه با کسی درگیر نشده باشد. مدرسه نسبتاً آرام ما تاب این همه بی نظمی و از آن بدتر خشونت را نداشت و کار آقای مدیر برای بازگرداندن آرامش به مدرسه بسیار سخت شده بود. کنترل او حتی برای خودش نیز سخت بود...
-
279. پیش بینی
پنجشنبه 28 فروردین 1404 10:14
از همان اول مهر که سال تحصیلی جدید شروع شد، هم ما و هم دانش آموزان تا حدی سردرگم بودیم. قرار بود نظام آموزشی کشور به طور کل تحول یافته و تغییراتی بنیادین در آن ایجاد شود. اولین تغییری که ایجاد شده بود تبدیل سه ثلث به دو نوبت بود. تقریباً شبیه دانشگاه سال تحصیلی دو ترم شده بود، فقط انتخاب رشته به آن شکلی که در دانشگاه...
-
278. تمرکز
پنجشنبه 21 فروردین 1404 10:00
بیرون برف سنگینی می بارید و هوا بسیار سرد بود ولی این سرما دیگر آن طرف پنجره ها بود. داخل کلاس هوا بسیار مطبوع بود، این گرمای دلچسب به مدد بخاری های تازه ای بود که بعد از عمری آموزش و پرورش به مدارس آورده بود و بساط آن بخاری های چکه ای که بسیار هم خطرناک بودند جمع شده بود. چه کلاس هایی که به خاطر آن بخاری ها آتش گرفت...
-
277. تفاوت
پنجشنبه 14 فروردین 1404 10:00
تابستان شروع شد و فرصتی بود برای استراحت و تجدید قوا، فقط دوست داشتم بخوابم و بخوابم. دیگر از صبح زود بیدار شدن ها و چندین کیلومتر راه رفتن خبری نبود و می شد تا ظهر هم خوابید، بنده خدا مادرم چیزی نمی گفت، فکر کنم او هم می دانست که من نیاز مبرم به خواب دارم. روزهای اول خیلی خوب بود ولی وقتی یک هفته گذشت دیگر از این همه...
-
276. دعوا
پنجشنبه 7 فروردین 1404 10:03
آقای مدیر به خاطر مشکلی که برایش پیش آمده بود، امروز مدرسه را به من سپرد و خودش به شهر رفت. کمی اضطراب داشتم و امیدوار بودم مشکل خاصی در امروز به وجود نیاید. من همیشه بدشانس هستم و بدترین اتفاقات در جا و زمانی که نباید بیفتد برایم رخ می دهد. امروز را خدا به خیر کند. زنگ تفریح اول در حیاط مدرسه قدم می زدم تا بیشتر...
-
بهار 1403
پنجشنبه 30 اسفند 1403 13:27
در طبیعت اراده ای هست که سالیان دراز همچنان در حال به وجود آوردن پدیدارها است. روزی می میراند و روز دیگر می رویاند. این اراده هیچ ارتباطی با بودن یا نبودن ما ندارد و همیشه بر روال خود در حال حرکت است. چرخشی که نه ابتدا دارد و نه انتها، غایتی هم اگر داشته باشد برای ما هیچگاه متصور نیست. یا باید بر چرخش چرخید یا بر...
-
275. افطار
پنجشنبه 30 اسفند 1403 09:45
از نراب که به راه افتادم برف هم شروع به باریدن گرفت. به دوراهی مسیر جاده و میان بر که رسیدم خودم نیز در دوراهی انتخاب مسیر گیر افتادم. از جاده حدود یک ساعت و نیم راه بود و از مسیر میان بر حدود چهل و پنج دقیقه، ولی برفی که می بارید مسیر میان بر را بسیار لغزنده می کرد، ضمناً هوا هم رو به تاریکی است و در خانه هم هیچ کس...
-
274. کلاس تقویتی
پنجشنبه 23 اسفند 1403 10:00
وقتی امتحانات نوبت اول تمام شد و نگاهی به لیست کلاس اول راهنمایی انداختم آه از نهادم برآمد، از کل کلاس که بیست نفر بودند، فقط پنج نفر نمره قبولی گرفته بودند و مابقی با نمرات عجیب و غریبی، تجدید شده بودند. بچه های خوبی بودند ولی متاسفانه از پایه مشکل داشتند و همین باعث شده بود که مطالب درس های جدید را هم یاد نگیرند....
-
273. چوپان
پنجشنبه 16 اسفند 1403 10:00
برای این پنجشنبه که کلاس نداشتم برنامه ای سنگین طراحی کرده بودم. تصمیم گرفتم به «اشک میدان» که در جنوب کاشیدار واقع شده است بروم. یک بار با دانش آموزان برای اردو به آنجا رفته بودم و حالا در این فصل زیبای بهار که همه جا پر از طراوت و شادابی است دلم برای آنجا تنگ شده بود و می بایست دوباره سری به آنجا می زدم. مسیرش را به...
-
272. آلوچه(بخش چهارم و پایانی)
پنجشنبه 9 اسفند 1403 10:00
به حیاط مدرسه که رسیدیم اضطرابی شدید به سراغم آمد. اگر چیزی که حمید می گفت درست باشد چه کاری باید انجام دهیم؟ اگر اداره که می بایست پشت ما بایستد و از ما حمایت کند، جایش را خالی کند، به کدام پناهگاه می توانیم تکیه کنیم تا بتوانیم بی گناهی خود را اثبات کنیم؟ خدا چه کار کند حمید را که این افکار منفی را در این شرایط بد...
-
271. آلوچه(بخش سوم)
پنجشنبه 2 اسفند 1403 10:00
حمید قبول کرد و تصمیم گرفتیم فردا صبح با اولین سرویس به شهر برویم و خودمان اداره را از این اتفاق مطلع کنیم. شاید حساسیت ها بیشتر می شد ولی سکوت و انجام ندادن کاری که اثبات کند ما بی گناه هستیم، خسارت های بیشتری می توانست داشته باشد. شب هنگام هر کار می کردم خواب به چشمم نمی آمد، افکار عجیب و غریب و وحشتناک کل ذهنم را...
-
270. آلوچه( بخش دوم)
پنجشنبه 25 بهمن 1403 10:00
اصلاً پایم نمی کشید به سمت مدرسه دخترانه بروم، خوشبختانه آن همکار امروز در مدرسه بالا کلاس نداشت و همین تا حدی تحمل مدرسه را ممکن می کرد. اما دانش آموزان کلاس سوم را چه کنم؟ چه توضیحی به آنها بدهم؟ بهتر است هیچ نگویم و همان کار عادی خود را انجام دهم. وقتی به مدرسه رسیدم و وارد حیاط شدم هیچ دانش آموزی به من سلام نکرد،...
-
269. آلوچه (بخش نخست)
پنجشنبه 18 بهمن 1403 10:00
با موافقت آقای مدیر قرار شد چهارشنبه را مرخصی بگیرم، برای هر سه کلاسم امتحان گذاشتم و از آقای مدیر خواهش کردم زحمت آن را بکشد. با این کار هم یک جلسه جلو می افتادم و هم کلاس بیکار نمی ماند، فقط زحمت آقای مدیر بیشتر می شد. خدا خیرش دهد که وضعیت مرا می دانست و با این که سرش شلوغ بود، قبول کرد و من با خیالی راحت به خانه...
-
268. ورسک
پنجشنبه 11 بهمن 1403 10:00
پیشرفت یخ زدگی را کاملاً در پاهایم احساس می کردم، تقریباً به حوالی زانو رسیده بود. حمید می گفت: در جا حرکت کن و یا چند قدمی به راست و چپ برو، ولی در زیر کلبه کل ممد جایی برای حرکت دو نفر وجود نداشت. در زیر این بارش شدید برف به گوشه این کلبه پناه آورده بودیم. از ساعت دوازده ظهر که از مدرسه تعطیل شدیم تا حالا که ساعت...
-
267. ضمن خدمت
پنجشنبه 4 بهمن 1403 10:00
در دفتر نشسته بودیم که آقای مدیر بخشنامه ای روی میز گذاشت و به همکاران گفت: لطفاً بخوانید و فرمش را پر و امضا کنید. تا به حال ندیده بودم که باید بخشنامه را امضا کنیم، همیشه می خواندیم و می گذشتیم. همین گفته آقای مدیر باعث شد حس کنجکاوی ام به شدت تحریک شود و زودتر از همه برگه بخشنامه را بگیرم تا ببینم چه خبری در آن...
-
266. تخته سیاه
پنجشنبه 27 دی 1403 10:00
نوشتن روی این تخته سیاه کاری بود صعب و دشوار و از آن دشوارتر پاک کردن آنچه روی آن نوشته شده بود. آن قدر پستی و بلندی و خراشیدگی داشت که به راحتی می شد جغرافیا و ناهمواریهای زمین را روی آن تدریس کرد. در شمال آن سلسله جبالی بود که نوک قله هایش همیشه سپید بود و هیچ گاه پاک نمی شد، در مغرب آن دره ای عمیق وجود داشت که گذر...
-
265. دستشویی
پنجشنبه 20 دی 1403 10:00
یکی از مهمترین قانون های کلاس من، عدم ورود یا خروج دانش آموزان بعد از حضور من در کلاس است. در این مورد بسیار سخت گیر هستم و نمی گذارم نظم کلاسم با این رفت و آمدهای بی مورد برهم بخورد. در موارد خاص برای اجازه ورود دادن به دانش آموز فقط یک راه وجود دارد، حتماً باید از مدیر مدرسه برگه ای که بیانگر علت تاخیرش در حضور کلاس...
-
264. دعوا
پنجشنبه 13 دی 1403 10:00
هنوز آقای مدیر نرسیده بود و مقابل در سالن منتظر ایستاده بودم. داشتم به دوردستها نگاه می کردم و کوههای سر به فلک کشیده را که مانند همیشه نمی گذاشتند ابرها از رویشان عبور کنند را نظاره می کردم. خشکی این طرف همیشه در گرو قد بلند این کوه ها است. سالیان متمادی است که ابرها و این کوه ها سر دعوا با هم دارند، به ندرت کار به...
-
263. پدر و مادر
پنجشنبه 6 دی 1403 10:00
آخرین چهارشنبه قبل از امتحانات نوبت اول، خسته از دو شیفت مدرسه و سرو کله زدن با بچه ها و کلی معطلی برای یافتن ماشین، اذان مغرب شده بود که به تیل آباد و جاده اصلی رسیدم. کنار پاسگاه منتظر بودم تا شاید ماشینی بیاید و مرا به شاهرود ببرد. انتظار در هوایی سرد که سوز آن تا مغز استخوان نفوذ می کند کاری بس دشوار است. در...
-
262. قهر
پنجشنبه 29 آذر 1403 10:00
خسته شده بودم، کلافه شده بودم، نمی دانستم چه کار باید کنم؟ هر چه در توان داشتم را انجام داده بودم ولی هیچ راهی برای برون رفت از این وضعیت نابسامان برایم باز نشده بود. به هر دری می زدم بسته بود و با هیچ کلیدی هم باز نمی شد. همچون سربازی بودم که هر چه اسلحه داشت استفاده کرده بود و دشمن حتی خم به ابرو نیاورده بود. وضعیت...
-
۲۶۱. چغول چاق
پنجشنبه 22 آذر 1403 10:00
آن قدر این چهارپایه ای که رویش نشسته بودم نامتعادل بود که در این پیچ و خم های جاده به شدت به این طرف و آن طرف خم می شدم. چنان محکم صندلی های اطراف را گرفته بودم که دیگر دست هایم بی حس شده بود. در پاهایم نیز احساس درد می کردم، چون مجبور بودم با فشاری مضاعف خود را در خلاف جهت پیچ ها نگاه دارم. بعد از گذر از گردنه خوش...
-
260. دقت
پنجشنبه 15 آذر 1403 10:00
بعد از آن همه اتفاقات عجیب و غریب و سریع که در ایستگاه راه آهن گرگان برایم پیش آمد، بعد از سوار شدن به قطار وقتی به کوپه رسیدم فقط به آن سرباز فکر می کردم که اگر نبود، من با وجود این که ساعت ها در ایستگاه بودم از قطار جا می ماندم. کار بزرگ این سرباز هیچگاه از ذهنم پاک نخواهد شد و حتماً دفعه بعد از او تشکری جانانه...
-
259. سرباز
پنجشنبه 8 آذر 1403 10:00
مینی بوس حاج منصور حتی یک میلی متر هم جا نداشت چه برسد به این که برای یک مسافر به اندازه من جا باشد. با اوضاعی که من در این مینی بوس می دیدم، میزان باری که داخلش بود از یک تریلی هم بیشتر بود. خدا را شکر که ابتدای جاده سرازیر است وگرنه بعید می دیدم این ماشین با چنین وزنی بتواند حرکت کند. حاج منصور با سلام و صلوات...
-
258. تغذیه
پنجشنبه 1 آذر 1403 21:22
وقتی آقای مدیر نگاهش به آخرین برگ بخشنامه ها افتاد لبخندی بر لبانش شکفت. با توجه به شخصیتی که از ایشان می شناختم، لبخند به ندرت در صورتش نقش می بست، پس باید خبر مهم و خوشحال کننده ای در این بخشنامه باشد که ایشان این گونه واکنش نشان داده اند. به همین خاطر کمی به خودم جرات دادم و از آقای مدیر پرسیدم که در بخشنامه چه...
-
257. امتحان نهایی
پنجشنبه 1 آذر 1403 21:21
در آن سال برای روستاهایی که در دهنه بالا بودند، فقط یک حوزه امتحان نهایی چهارم دبیرستان تعیین کرده بودند و این حوزه در دبیرستان وامنان بود و بچه های کاشیدار باید به اینجا می آمدند. بعد از چند سالی که من پیاده بین این دو روستا رفت و آمد می کردم، حالا چند روزی هم باید دانش آموزان کاشیداری این کار را انجام دهند. کاری که...
-
256. هکتار
پنجشنبه 1 آذر 1403 21:21
هندسه و مخصوصاً سطح و حجم از آن دسته درس هایی است که تدریس آن انرژی بسیار می برد. نمی دانم چرا بچه ها در یادگیری مساحت مشکل دارند و نمی توانند رابطه آنها را به ذهن بسپارند، مفهوم آن را خوب درک نمی کنند و اصلاً نمی دانند که پسوند مربعی که به واحد افزوده می شود برای چیست؟ در محاسبات هم مشکل زیاد دارند و حتی نمی دانند در...
-
255. قند خون
پنجشنبه 1 آذر 1403 21:20
وقتی از پشت وانت پیاده شدم کاملاً منجمد شده بودم، برای اولین بار تا شاهرود را در این هوای سرد پشت وانت آمده بودم، کاری که با عقل جور در نمی آید ولی من از روی ناچاری انجامش داده بودم. درست که پشت وانت با چادر پوشانده شده بود ولی از تیل آباد تا شاهرود تحمل شرایط سخت پشت وانت واقعاً غیرممکن بود. به زحمت می توانستم روی...
-
254. مهندس
پنجشنبه 1 آذر 1403 21:20
در طول شش ماه به هر سختی ای بود توانستم ده هزار تومان پس انداز کنم، حقوقم کفاف زندگی در روستا و رفت و آمدهای تا تهران را به زور می داد. با این پول به خیابان جمهوری رفتم و کلی گشتم تا بتوانم رادیو ضبطی مناسب با این مبلغ پیدا کنم. یک رادیو ضبط ( D1 SONY ) خریدم تا همدم من باشد در تنهایی های آخر هفته های وامنان، در شب...
-
253. شکار
پنجشنبه 1 آذر 1403 21:19
هوا چنان سرد بود که بخاری کلاس یارای آن را نداشت که فضا را گرم کند، به نظرم دمای داخل با بیرون تفاوت چندانی نداشت. بچه ها کلاه هایشان به سرشان بود و مدام دستانشان را به هم می مالیدند، من هم از بخاری فاصله گرفتم تا همچون بچه ها باشم، به طور کل همه داشتیم می لرزیدیم. بیرون هم که همه جا سفید پوش بود و برف همچنان می...
-
252. ماوریک
پنجشنبه 1 آذر 1403 21:19
دستگاه معادلات خطی از آن سری درس هایی است که بیشتر بر تکنیک استوار است و مفهوم آن به سادگی مطرح می شود، ضمناً روش حل آن هم چیز پیچیده ای نیست، دو روش دارد، حذفی و جایگذاری که تجربه نشان داده بچه ها بیشتر از روش حذفی استفاده می کنند. ولی نمی دانم چرا اکثر دانش آموزان در حل کردن آن زیاد اشتباه می کنند و در اکثر موارد...