-
69. حرفه و فن
سهشنبه 18 مهر 1402 12:17
هفته آخر فروردین بود، طبق برنامه ریزی ام ،روز شنبه باید در کلاس سوم درس سنگین قضیه تالس را می گفتم.معمولاً درسهای هندسه که محاسبات دارند برای بچه ها کمی سخت است و فهماندن درست مطالب انرژی زیادی می خواهد.دانش آموز هم باید موضوع را درک کنند هم ضلع ها و نسبت هایشان را تشخیص دهند و هم محاسبات را درست انجام دهند. زنگ سوم...
-
68. ولش کن
سهشنبه 18 مهر 1402 12:16
چند سالی است که منشی حوزه امتحان نهایی سال چهارم دبیرستان هستم ، بعد از آن قضیه پاکت سوالات دقتم در کار بسیار بیشتر شد و تقریباً تمام فوت و فن هایش را یاد گرفتم. معمولاً کارها را در روز قبل تا حدی آماده می کردم و در روز امتحان فقط صورتجلسات را می نوشتم، به همین خاطر در مراقبت به همکاران کمک می کردم. این بار تعداد شرکت...
-
67. پلنگ مازندران
سهشنبه 18 مهر 1402 12:15
اهل بندپی شرقی بابل بود.اولین سالی بود که استخدام شده بود و مانند همه همکاران در سال اول خدمتش در اینجا، بُعد مسافت کاملاً حیرانش کرده بود.لهجه زیبای مازنی داشت و همانند همه مازندرانی ها بسیار مهربان و دوست داشتنی بود.لبخندخاصی هم همیشه بر لب داشت.از همان ابتدای سال در خانه ما سکنی گزید و شد همخانه ما.دبیر ادبیات و...
-
66. سوء سابقه
سهشنبه 18 مهر 1402 12:14
در مورد نازنین هر کاری از دستم برمی آمد انجام دادم تا بتواند روی پای خودش بایستد و ریاضی را خود حل کند و به این طریق بهتر یاد بگیرد ولی هر بار به دلیلی مرا در رسیدن به این هدف ناکام می گذاشت. استعدادش خوب بود ولی در جهتی دیگر، به جای اینکه بنشیند و فکر کند و ریاضی را حل کند ،فقط دنبال این بود که از جایی دیگر حل ها را...
-
65. صاعقه
سهشنبه 18 مهر 1402 12:11
اولین امتحان خرداد ماه ،ریاضی بود و در سالن صدای کسی در نمی آمد. چنان مراقبتی می کردم که بچه ها حتی جرات بلند کردن سرشان را هم نداشتند.ساعت یازده سومی ها آمدند و با نظم خاصی نشستند.وقتی داشتم برگه ها را توزیع می کردم ناگهان هوا تاریک شد ،وقتی از پنجره به بیرون نگاه کردم هجوم تمام عیار ابرهای سیاه را دیدم که با سرعتی...
-
64. یونس
سهشنبه 18 مهر 1402 12:09
آرام و منضبط بود ولی درسش زیاد خوب نبود و همیشه نمراتش لب مرز بود.در کلاس همیشه در گوشه ای،معمولاً کنار پنجره ساکت می نشست،اکثر اوقات هم نگاهش به بیرون کلاس بود و در طول کلاس چندین بار باید به او تذکر می دادم که حواسش به کلاس باشد.به یاد ندارم که صحبتی کرده باشد و حتی زمانی هم که برای حل سوالی پای تخته می آمد بسیار...
-
63. فصل آخر
سهشنبه 18 مهر 1402 12:08
بعد از یک ترم درس خواندن با اعمال شاقه در دانشگاه آزاد علی آباد حالا موسم امتحانات فرا رسیده بود.واقعاً این نیمسال اول برایم خیلی سخت گذشت.چهارشنبه حتماً باید به خانه می رسیدم ، چون پنج شنبه از هشت صبح تا شش غروب کلاس داشتم.یک بار همین چند هفته پیش به خاطر برف جاده بسته شد و پنجشنبه مجبور شدم یک راست از وامنان به...
-
62. سرسره
سهشنبه 18 مهر 1402 12:07
بارش شدید برف دیروز و صاف بودن هوای دیشب موجب شده بود که همه چیز یخ بزند، حتی بیست لیتری های آبی که در آشپزخانه بود منجمد شده بود،به همین خاطر آبی نبود صورتم را بشویم و هنوز احساس خواب آلودگی داشتم.امروز می بایست به نراب می رفتم.هفته ای دور روز باید مسافت وامنان تا نراب را پیاده می رفتم و برمی گشتم.همیشه پیاده روی در...
-
61. قورمه سبزی
سهشنبه 18 مهر 1402 12:06
خانه کنار حمام قدیمی جای دنج و ساکتی بود، یکی دو سالی است که در این خانه با حمید و سیدوحید زندگی می کنم. دیگر آقا نعمت و خانواده بسیار پر محبتشان در کنارم نیستند. واقعاً نبودشان را احساس می کنم.اوایل سخت بود ولی با گذر زمان به این شرایط هم عادت کردم.سید وحید و حمید از بهترین دوستانم هستند و بودن در کنارشان برای من...
-
60. پاکت سوالات
سهشنبه 18 مهر 1402 12:05
هفته های آخر سال تحصیلی به زحمت در حال گذر بودند.در دفتر مدرسه نشسته بودیم که آقای مدیر که تازه از شهر رسیده بود وارد شد.چهره اش کمی برافروخته بود و همین باعث شد که جرات نکنیم چیزی بپرسیم.زنگ بعد که کمی آرامتر شد، خودش سر صحبت را باز کرد که امسال حوزه امتحان نهایی چهارم دبیرستان را به مدرسه ما داده اند. به نظرم این...
-
59. اردو
سهشنبه 18 مهر 1402 12:04
هوا عالی بود وهمه چیز برای یک اردوی دانش آموزی مهیا. من و چند تن از همکاران صبح، زودتر به مدرسه آمده بودیم تا وسایل مورد نیاز را آماده کنیم.در دفتر مدرسه کاشیدار منتظر مدیر بودیم تا با وسیله نقلیه بیاید و بچه ها را بگیریم و ببریم در گوشه ای از این طبیعت زیبا گشت و گذاری داشته باشیم.البته برای من هنوز سوال مهم این بود...
-
58. آسمان شب
سهشنبه 18 مهر 1402 12:01
سه شنبه ها را اصلاً دوست ندارم، اول اینکه دوشیفت هستم و واقعاً خسته می شوم و دوم اینکه حسین صبح می رود و من تنها می مانم.روز در مدرسه چون سرگرم کلاسها هستم می گذرد.ولی شب ، تنهایی خیلی سخت می گذرد.معمولاً ضبط صوت ونوای استاد شجریان در این زمان همدم من است.البته گاهی هم رادیو گوش می دهم ، مخصوصاً رادیو فرهنگ وقتی عصر...
-
57. رد پا
سهشنبه 18 مهر 1402 12:00
هوای عالی اردیبهشت و مناظر زیبای اطراف وامنان ،در خانه ماندن را برایم حرام کرده بود، سعی می کردم روزهایی که فقط نوبت صبح کلاس دارم حتماً بعدازظهر را به گلگشت در زیبایی های اطراف روستا بگذرانم. حسین چند باری همراهی کرد ولی او بیشتر هدفش ورزش بود و من همیشه در برابر سرعت راه رفتن او مقهور بودم. من بیشتر می خواستم حس کنم...
-
56. استاد
سهشنبه 18 مهر 1402 11:59
پانزده سال تنهایی من در خانه ای محقر در روستایی دورافتاده که در میان کوه ها و دشت ها محصور بود با یک ضبط صوت کوچک و انبوهی از کاست ها و آلبوم های موسیقی گذشت.در بسیاری از لحظات که من بودم و خودم و یک اتاق تاریک ،فقط نوای موسیقی بود که آرامم می کرد و غم دوری را تا حدی تسکین می بخشید.درهمان سال اول آلبوم بوی باران استاد...
-
55. شقایق
سهشنبه 18 مهر 1402 11:57
هوای بهاری اردیبهشت و همچنین اوج طراوت و شادابی طبیعت چنان مستم کرده بود که اصلاً نمی توانستم بعدازظهر را که بیکار بودم در خانه بمانم.به همین خاطر تصمیم گرفتم گشتی در اطراف روستا بزنم و از این همه زیبایی بهره ای وافر ببرم.وقتی می خواستم از خانه بیرون روم آقا نعمت که در حیاط مشغول آماده کردن خوراک دام ها بود با همان...
-
54. انفجار
سهشنبه 18 مهر 1402 11:55
زمستان سخت گذشت و بهار طرب انگیز از راه رسید. همین دو هفته تعطیلات که در روستا نبودم کلاً قیافه همه چیز تغییر کرده بود.طراوت و شادابی از همه جا فوران می کرد.هوا عالی بود، نه سرد و نه گرم، صبح که از خواب بیدار می شدم و به روی ایوان می آمدم نسیم خنکی که از غرب می وزید واقعاً صورتم را نوازش می داد. همه چیز در حال نو شدن...
-
53. بخاری
سهشنبه 18 مهر 1402 11:53
از ساعت دوازده ظهر بود که یک ریز داشت برف می آمد. وقتی ساعت پنج از مدرسه تعطیل شدیم تا زانو در برف فرو می رفتیم و نکته جالب این بود که همچنان می بارید.به حسین گفتم درست است که این برف شور و نشاط می آورد ولی امیدوارم جاده را نبندد، من که چهارشنبه می روم خانه ،برای تو که فردا می خواهی بروی نگرانم. لبخند معنی داری زد و...
-
52. راهداری
سهشنبه 18 مهر 1402 11:52
دو روز پی در پی بود، که فقط داشت برف می بارید. ارتفاع کوچه ها حدود یک متری بالا رفته بود و داخل حیاط خانه ها برف همسطح سقف طبقه اول خانه ها شده بود. در روستا معمولاً خانه ها دو طبقه است،که طبقه هم کف معمولاً انبار یا طویله بود و محل زندگی اغلب در طبقه دوم ساختمان بود.خیلی برایم جالب بود که از روی ایوان به روی این برف...
-
51. قطب
سهشنبه 18 مهر 1402 11:51
هم تعدادشان زیاد بود ،هم خیلی پر انرژی بودند و البته کمی هم سروگوششان می جنبید، دوم راهنمایی بودند ولی بعضی از آنها هیکل شان به دبیرستانی ها می خورد، همان ابتدای سال مدیر به ما در مورد این کلاس چند نکته ای را تذکر داده بود .به همین خاطر تا حالا که اسفند ماه است در این کلاس مثل بخت النصر بودم و هیچگاه نمی گذاشتم از بحث...
-
50. ابتدایی
سهشنبه 18 مهر 1402 11:43
صبح وقتی با حسین در راه مدرسه بودیم، با لحن خاصی به او گفتم که چقدر حیف شد که تو امروز دوشیفت هستی، وگرنه در این هوای سرد و یخبندان ،خواب بعدازظهر کنار بخاری گرم، بسیار می چسبد.او هم نگاهی به من انداخت و گفت طعنه می زنی؟مگر فقط تو امروز تک شیفت هستی؟روزهای دوشیفت خودت را به یاد نمی آوری که با چهره ای اخمو به مدرسه می...
-
49. زیر صفر
سهشنبه 18 مهر 1402 11:42
بهمن ماه بود و زمستان در اوج ، از حسین خواستم تا دماسنجی را که در وسایل آزمایشگاه است ،بیاورد و دمای هوای بیرون را بسنجد.ظهر موقع رفتن به خانه ،دمای هوا تقریباً صفر بود. پیش خودم گفتم وقتی ظهر هوا صفر درجه است ، شب هنگام حتماً زیر صفر است. البته یخ زدن همه چیز در اینجا،خود دلیلی بود برای این دمای زیر صفر. امروز من دو...
-
48. کولاک
سهشنبه 18 مهر 1402 11:41
زمستان با تمام قوا شروع شده بود.به نظرم از دی ماه به بعد دیگر در این منطقه خبری از باران نیست و هرچه نزولات آسمانی باشد به شکل برف خواهد بارید.زندگی در مکانی که چشم اندازی به واقع زمستانی داشته باشد،در کنار سختی هایش لذت بخش هم هست. حداقل برای من که مدتها در منطقه ای معتدل زندگی کرده ام و برف را در زمستان آنچنان ندیده...
-
47. نان
سهشنبه 18 مهر 1402 11:40
برف دیروز که همه جا را سپید پوش کرده بود، هوا را نیز جانانه سرد کرده بود. غروب آقا نعمت می گفت امشب که هوا صاف می شود، یخبندان است .یخبندان را زیاد شنیده بودم و می دانستم که همه چیز یخ خواهد زد، در نتیجه فراد صبح همه این برف ها به یخ مبدل خواهند شد.شب را در کنار بخاری چکه ای که همانند دیزل صدا می داد ،به سختی گذراندم....
-
46. برف
سهشنبه 18 مهر 1402 11:39
چند روزی به دی ماه مانده بود و بی صبرانه منتظر زمستان بودم.چون شنیده بودم اینجا برف زیاد می بارد.آقا نعمت می گفت یک وقت صبح بیدار می شوی و همه جا را سفید می بینی.به همین خاطر صبح ها وقتی بیدار می شدم سریع به سمت پنجره می رفتم تا بیرون راببینم.ولی هنوز خبری نبود. در مسیر مدرسه پسرانه وقتی به دوردستها نگاه می کردم،...
-
45. دانشگاه
سهشنبه 18 مهر 1402 11:38
طبق برنامه کلاسی ام در دانشگاه ،روز پنجشنبه از هشت صبح تا شش و نیم غروب و هم چنین روز جمعه از هشت صبح تا ساعت دوازده و نیم کلاس داشتم.اولین چیزی که نگرانم می کرد،ساعت تعطیلی کلاس روز جمعه بود .چون می بایست به هر طریقی شده خودم را به سرویس های روستا که حدود دو بعدازظهر حرکت می کردند برسانم.فاصله بین علی آباد تا آزادشهر...
-
44. مار کبری
سهشنبه 18 مهر 1402 11:37
می خواستم (ب.م.م)بزرگترین مقسوم علیه مشترک را درس بدهم.جهت یادآوری چندتا بخشپذیری از بچه ها پرسیدم که به جز یک نفر ،کسی جوابم را نداد. برگشتم عقب تر و به قول خود بچه ها یک تقسیم چکشی ساده روی تخته سیاه نوشتم و گفتم حل کنید. بخش اعظم بچه ها فقط مرا نگاه می کردند و تنها دو سه نفری مشغول حل شدند.اینجا بود که دانستم کارم...
-
43. ثبت نام
سهشنبه 18 مهر 1402 11:36
داستان من و دانشگاه آزاد از همان ابتدایش پر بود از اتفاقات وابهامات و موارد خاص، از آن فرم پر کردن بگیر و مطالعه دست و پا شکسته تاآن وضعیت آزمون ،هرچه پیش خودم فکر می کردم نمی توانستم قبول کنم که در این آزمون قبول خواهم شد، ضمناً با این سری اتفاقات متوالی ،اگر قبول هم شوم، در ادامه چه رخ خواهد داد، خدا داند! به خاطر...
-
42. هلیکوپتر
سهشنبه 18 مهر 1402 11:33
زنگ دوم کلاس دوم بودم.درس مختصات بود و خمیازه های بچه ها، نشان از بی حوصلگی آنها می داد. در این ساعت این واکنش بچه ها کاملاً منطقی بود ولی چاره ای نداشتم و باید این درس مهم را در این شرایط بد تدریس می کردم. هرچه می خواستم راهی پیدا کنم که کمی بچه ها ترغیب شوند ،هیچ چیزی به ذهنم خطور نمی کرد.واقعاً بیان مطلبی که با...
-
41. خاور آرد
سهشنبه 18 مهر 1402 11:32
چهار ساعتی می شد که زیر ظل آفتاب کنار جاده منتظر ماشین بودم. در این مدت برای دلخوشی هم شده ،یک جنبنده هم از مقابل من رد نشد.البته چهار ساعت معطلی مقابل کلبه کل ممد زیاد چیز عجیبی نبود.اگر می خواستی ظهر بعد از تعطیلی مدرسه به خانه بروی می بایست این ریسک را قبول کنی .وگرنه فردا صبح،مینی بوس روستا برای رفتن مهیا بود. یک...
-
40. آقای رئیس
سهشنبه 18 مهر 1402 11:29
به پیشنهاد پدر این بار با کت و شلوار به سمت روستا به راه افتادم.چندین بار این نکته را پدر به من گوشزد کرده بود که دبیر باید ظاهرش آراسته و منظم و مرتب باشد.بهترین لباس را هم برای مرد ،کت و شلوار می دانست.من هم به شخصه زیاد این نوع پوشش را دوست نداشتم ولی اصرار پدر این بار بسیار بیشتر بود. در مسیر فقط مواظب بودم که کت...