-
221. امید
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:53
آقای مدیر چنان مستأصل به نظر می رسید که توجه همه ما را به خودش جلب کرده بود. بی تاب بود و در دفتر به این طرف و آن طرف می رفت، زیر لب حرف می زد و عصبانیت کاملاً از چهره اش مشخص بود. هر از چند گاهی به مقابل میزش می رفت و به کاغذی که آنجا بود نگاه می کرد و بیشتر برافروخته می شد. فهمیده بودم هرچه هست از آن کاغذ است، شاید...
-
220. اسقف
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:51
از سیلی که جاده گلستان را برده بود فقط گرد و خاک نصیب ما شد. عبور و مرور به خاطر بسته بودن جاده گلستان به جاده های فرعی منتقل شده بود و جاده گرمه، نردین ، کاشیدار، تیل آباد، آزادشهر هم بخشی از این مسیرها بود. مدرسه کاشیدار از روستا فاصله داشت و درست کنار جاده بود، ماشین ها از جلو مدرسه با سرعت می گذشتند و فقط گرد و...
-
219. کابوس
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:50
سرمای هوا از یک طرف و رفتن خورشید به پشت کوه ها از طرف دیگر خبر از این می داد که امروز هم نمی شود به خانه رفت. از ساعت سه عصر در کنار کلبه کل ممد منتظر ماشین بودیم و تا کنون که ساعت شش شده بود هیچ وسیله ای که قوه محرکه موتوری داشته باشد از مقابل ما عبور نکرده بود. انگار این جاده با ما سر لج دارد، هر وقت کنارش می...
-
218. جزیره مجنون
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:50
ابرها می آمدند و می رفتند و صحنه های عجیبی خلق می کردند، ناگاه همه جا محو می شد و چیزی دیده نمی شد و چند دقیقه بعد همه جا واضح و روشن می گشت. تا به حال این رفت و آمدها را از دورن ابرها نظاره نکرده بودم. همیشه آنها آن قدر بالا بودند که دست نیافتنی به نظر می رسیدند، ولی حالا که به بالای یال رسیده بودم دیگر می توانستم...
-
217. بز اخفش
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:49
به خاطر نبودن بلیط برای روز پایانی تعطیلات نوروز، مجبور شدم برای یازدهم فروردین بلیط قطار بگیرم. غروب یازدهم با یک عالمه دلخوری که چرا باید دو روز زودتر بروم، از خانواده و به خصوص مادرم که همچون من دلگیر بود خداحافظی کردم و به سمت راه آهن به راه افتادم. حال و حوصله نداشتم و اصلاً پایم نمی کشید که بروم. تا گرگان در...
-
216. برنج آستانه
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:49
شام امشب به عهده من و حسین بود، برنج را من متقبل شدم و خورشت را هم حسین. هر دو در کنار هم روی دو تا گاز پیک نیک در حال طبخ غذا بودیم، برای حدود دوازده نفر دوازده تا استکان برنج خیس کرده بودم و حسین هم در حال سرخ کردن بادمجان بود تا با آن خورشتی لذیذ بپزد. برنجی که این بار در حال پخت آن بودم با برنج های قبلی خیلی فرق...
-
215. ماهواره
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:48
خسته و کوفته از راه رسیدم و بعد از خوردن یک عصرانه مختصر، در گوشه اتاق به خوابی عمیق فرو رفتم. از صبح ساعت هفت که به راه افتاده بودم تا ساعت چهار عصر که رسیده بودم خانه چشم روی هم نگذاشته بودم. در مینی بوس روستا سرپا بودم، حدود یک ساعت در تیل آباد منتظر بودم، از شاهرود تا تهران هم در اتوبوس به خاطر نبودن جا، پای بوفه...
-
214. بازگشت
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:48
بعد از حدود پنج شش ساعت کوه نوردی، آن هم در شرایطی سخت و بدون ادوات لازم و نبود مواد غذایی لازم، تقریباً تمام قوای بدنی ام تحلیل رفته بود. تشنگی که مجالی برای گرسنگی نگذاشته بود. از این بالا وقتی به دکل مخابرات نگاه می کردم، در خود یارای رسیدن به آن را نمی دیدم. مهدی و حسین را که نگاه می کردم، انگار نه انگار، سرحال...
-
213. صعود
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:47
در شب سردی که گذشت زیاد خوب نخوابیدم، باورم نمی شد در وسط تابستان از سرما نتوانم بخوابم، یک پتو برای این هوا کم بود و تا صبح لرزیدم. صدای باد هم نمی گذاشت لختی آرام باشیم، می توفید و هرچه دلش می خواست انجام می داد، البته حق هم داشت و اینجا خانه او بود که ناخوانده میهمانش شده بودیم. هوا که روشن شد از چادر بیرون آمدم،...
-
212. اشتباه
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:47
اتفاقاتی که در خانه رخ می داد همه را چنان درگیر کرده بود که مجالی برای تفکر نگذاشته بود. مشکلات مادی از یک طرف، روحی و روانی از طرف دیگر ، ولی حل مشکلات روحی و روانی چندین برابر مشکلات مالی انرژی می خواهد. دو هفته در روستا خودم را پر از انرژی می کردم و همان دو سه روزی که در خانه بودم، فقط انرژی مثبت تخلیه می کردم....
-
211. دوقلو
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:46
مجبور بودم دوقلو ها را پشت سر هم به پای تخته بفرستم، همه چیزشان عین هم بود و تشخیص آنها از هم برای من غیرممکن. در عین همسانی ظاهری ولی از نظر درسی بسیار متفاوت بودند، یکی بسیار خوب بود و دیگری بسیار ضعیف. واقعاً برایم عجیب بود که چه طور این دو برادر دوقلوی همسان این قدر در درس با هم فرق دارند. اگر می خواستم در زمان...
-
210. مهمان
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:45
سر کلاس آرام و قرار نداشتند، یک دقیقه یکجا نمی نشستند و در کلاس از سمتی به سمت دیگر می رفتند. با صدای بلند با هم صحبت می کردند و اصلاً به من توجه نمی کردند. دو تا بیشتر نبودند ولی اندازه سی تا دانش آموز شلوغی و شیطنت و سروصدا داشتند. هر چه هم تذکر می دادم گوششان بدهکار نبود. انگار حرف هایم را اصلاً نمی فهمیدند . از...
-
209. معلم بد2
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:44
برافروخته به دفتر رفتم و به آقای مدیر گفتم: همین حالا اتفاقاتی که در کلاس من و سالن مدرسه رخ داده را صورت جلسه کنید و به امضای همه همکاران هم برسانید. این دانش آموز باید در گام اول به طور موقت از مدرسه اخراج شود، اگر حالا جلوی او را نگیریم و برخوردی مناسب با او نداشته باشیم، فردا به هیچ عنوان نمی توانیم او را کنترل...
-
208. معلم بد1
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:44
سخت ترین و عذاب آورترین بخش در کار معلمی مواجه شدن با دانش آموزی است که هیچ چیز برایش مهم نیست و به هیچ طریق هم نمی توان در او ایجاد انگیزه کرد. نه می توان از موارد ایجابی مانند تشویق و ترغیب کمک گرفت و نه از امور سلبی مانند تنبیه و محرومیت سود جست. معلم در برابر این چنین دانش آموزانی کاملاً خلع سلاح است و هیچ کدام از...
-
207. معلم جایگزین2
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:43
صدای زنگ، مرا از این مخمصه ای که این فسقلی ها به وجود آورده بودند، نجات داد. بچه ها همچون زندانیانی که حکم آزادی گرفته اند، چنان با سرعت کلاس را ترک کردند که عرق سرد بر پیشانی ام نشست. در همین زنگ اول با تمام تمهیداتی که اندیشیده بودم، شکست مفتضحانه ای از آنها خورده بودم. سر افکنده و مغموم، با حالی نزار وارد دفتر شدم،...
-
206. معلم جایگزین1
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:43
سید حمید معلم کلاس دوم ابتدایی بود. در خانه همیشه مشغول کارهای کلاسش بود، یا داشت سوال طرح می کرد، یا وسایل کمک آموزشی آماده می کرد، یا کتاب داستانهایش را برای کلاسش مرتب می کرد و یا تکالیف بسیار جالبی که بیشتر به صورت بازی بود برای بچه ها آماده می کرد. واقعاً عشق به معلمی در تمام وجودش متبلور بود، به نظرم او نمونه ای...
-
205. کارتن
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:42
اوضاع اتاق اصلاً خوب نبود، آن قدر درهم و برهم بود که هرکس از بیرون می آمد فکر می کرد جنگ جهانی سوم اتفاق افتاده است. این بی نظمی شاید برای ما چیز خاصی نبود ولی برای حسین که نماد نظم و ترتیب است، غیر قابل تحمل بود. راه می رفت و غر می زد که این چه وضع زندگی است؟ چه طور می توانید در بین این همه بی نظمی زندگی کنید؟ کدام...
-
204. استادیوم
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:42
تا چشم کار می کرد ماشین بود و ترافیک سنگین، حدود دو ساعتی بود که از خانه به راه افتاده بودیم و هنوز به نزدیکی استادیوم آزادی هم نرسیده بودیم. عده بسیاری هم پیاده در حال طی مسیر بودند. رو به پسر خاله ام کردم و گفتم: آخر این هم پیشنهاد بود که تو دادی؟ در این ایام تعطیلات نوروزی که همه در فکر دید و بازدید و استراحت...
-
203. عروسی
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:41
همیشه جمعه ها ساعت هشت شب بلیط قطار داشتم ولی این بار برای جمعه هشت صبح بلیط گرفته بودم، که همین موجب اعتراض مادرم شد و به من گفت: آخر پسر جان تو که هر دو هفته یک بار چهارشنبه صبح می رسی و جمعه غروب می روی و ما تو را زیاد نمی بینیم، این بار چرا زودتر می روی؟ کمی هم به فکر ما باش. این صحبت مادر لرزه بر اندامم انداخت و...
-
202. تازه کار
پنجشنبه 1 آذر 1403 20:39
من و حسین و حمید و ابراهیم، ردیف کنار هم روی پله مغازه ای که بسته بود، نشسته بودیم و منتظر رسیدن مینی بوس حاج منصور بودیم. ساعت دوازده ظهر از گرگان حرکت کرده بودم و حالا که ساعت سه عصر بود هنوز از آزادشهر خارج نشده بودم. به خاطر نبودن سرویس در صبح شنبه مجبوریم که جمعه ها بعد از ظهر به وامنان برویم. عصر جمعه همین جوری...
-
201. واکسن
پنجشنبه 20 مهر 1402 18:00
وقتی ماشین لندرور وارد حیاط مدرسه شد، ولوله ای بین دانش آموزان به پا خاست. تا حد امکان از ماشین فاصله می گرفتند و خودشان را به دورترین نقطه می رساندند. تعداد زیادی هم به داخل کلاس ها برگشتند، حال هوای مدرسه اصلاً مثل سابق نبود و هیچ شور و شوقی در بین بچه ها دیده نمی شد، دیگر بازی نمی کردند و چهره هایشان نگران و مضطرب...
-
200. هرچه خدا بخواهد
سهشنبه 18 مهر 1402 23:06
آخرین فصل کتاب پایه هفتم آمار و احتمال است و معمولاً دانش آموزان این درس را خیلی خوب می فهمند و حل می کنند. با توجه به این موضوع خودم را آماده کردم که در این جلسه هر دو درس مربوط به احتمال را تدریس کنم تا کتاب تمام شود و علاوه بر این که خیالم راحت می شود، دو جلسه آخر بماند برای مرور و رفع اشکال. درس اول « احتمال یا...
-
199. استعداد
سهشنبه 18 مهر 1402 23:05
تا به حال این گونه خانواده ای ندیده بودم که بسیار مرتب به مدرسه بیاید و پیگیر درس فرزندش باشد. این مادر هر ماه حداقل دوبار فقط برای درس ریاضی می آمد و همیشه ام می گفت که به فرزندش سخت بگیرم که بهتر درس بخواند و من هم همیشه در جواب می گفتم که بیشتر از این دیگر سختگیری بلد نیستم، همین حالا هم بچه ها به خاطر این نظم خاصم...
-
198. کتک
سهشنبه 18 مهر 1402 23:04
اصلاً حالم خوب نبود و حوصله کلاس را نداشتم، با عصبانیت تمام وارد کلاس شدم و حتی جواب سلام بچه ها را هم ندادم. از دستشان دلم خون بود، سه ماه سرکلاسشان جان کنده بودم و هر آنچه در توان داشتم در آموزش آنها صرف کرده بودم، ولی آنها در جواب این همه سعی و تلاشم، نمراتی عجیب و غریب در امتحان کسب کرده بودند. از دیشب که این برگه...
-
197. ختم
سهشنبه 18 مهر 1402 23:03
پدر یکی از همکاران به رحمت خدا رفت، همه دوستان در مراسم تدفین شرکت کرده بودند و فقط من نتوانسته بودم بروم، به خاطر بیتوته در وامنان رفتن به این مراسم برایم ممکن نبود. چند روز بعد در دفتر مدرسه صحبت از مراسم هفتم بود، یکی از همکاران گفت که در اعلامیه ذکر شده که ختم ساعت دو تا چهار پنجشنبه در مسجد است و بعد از آن هم بر...
-
196. دیزل
سهشنبه 18 مهر 1402 23:02
با هزار بدبختی توانستم برای بیست و نهم بلیط قطار بگیرم. آن قدر راه آهن شلوغ بود که حدود دو یا سه ساعتی در صف بودم و اضطراب این که بلیط به من می رسد یا نه امانم را بریده بود. وقتی در صف بودم نکته جالبی که توجهم را جلب کرد این بود که هر کسی برای مقصدی مجزا بلیط می خواست، یکی تبریز و دیگری خوزستان و آن یکی هم که تسبیح به...
-
195. مختصات
سهشنبه 18 مهر 1402 23:00
مختصات از آن دسته درس هایی است که در عین سادگی، بیشتر بچه ها در آن دچار مشکل می شوند. نکته مفهومی خاصی ندارد و فقط قراردادی است برای بیان مکان با دو عدد، ولی بیشتر اوقات بچه ها جای طول و عرض را اشتباه می کنند و همین کار را برای آنها سخت می کند. براین اساس من هم در تدریس آن دچار مشکل می شوم و همیشه به دنبال راهی می...
-
194. امتحان ادبیات
سهشنبه 18 مهر 1402 22:58
بی نظمی در جلسه امتحان یکی از مواردی است که بسیار اعصابم را خرد می کند. همیشه وقتی مراقب هستم تمام سعیم این است که جلسه در سکوت مطلق باشد و تمرکز بچه ها به هم نریزد. وظیفه اصلی ما به عنوان مراقب جلوگیری از تقلب دانش آموزان است که این امر فقط در فضایی که مملو از نظم باشد محقق می شود، این نظم به نفع دانش آموزان است و به...
-
193. پرواز حجاج
سهشنبه 18 مهر 1402 22:57
ترافیک منتهی به فرودگاه مهرآباد واقعاً کلافه کننده بود، هواپیما مسیر از جده تا تهران را سه ساعته می پیماید ولی ما بعد از حدود دو ساعت هنوز از تهرانپارس به مهرآباد نرسیده ایم. فکر کنم اگر پیاده می آمدیم زودتر می رسیدیم، دیروز در سکوت و آرامشی مطلق، مسیر بین وامنان تا کاشیدار را پیاده طی می کردم و امروز در میان این همه...
-
192. لاسجرد
سهشنبه 18 مهر 1402 22:56
چند وقتی بود که گوشی تلفن همراه خریده بودم. برای سیم کارت یک میلیون تومان و برای گوشی دسته دوم آن دویست هزار تومان پرداخته بودم. با حقوق ماهی دویست و هشتاد هزار تومان این کار برای من حکم رفتن به زیر صفر را داشت. از تعاون اداره وام گرفته بودم و می بایست یک سال، ماهی نود هزار تومان قسط بپردازم. یک سال سخت در پیش داشتم،...