-
129. کاپشن
سهشنبه 18 مهر 1402 20:54
در اتوبوس واحد میدان امام حسین به میدان راه آهن نشسته بودم و منتظر به راه افتادنش بودم که این رحمت آسمانی با شدتی مثال زدنی شروع به باریدن گرفت. فرار مردم به زیر سایه بان ها و درون مغازه ها دیدنی بود، به نظرم خیلی ها مانند من خیس شدن را دوست ندارند، ولی در این بین پیرمردی که پایی برای راه رفتن نداشت و آرام آرام از عرض...
-
128. شاه عبدالعظیم
سهشنبه 18 مهر 1402 20:53
هنوز دو هفته مانده بود به عید و آخرین رفتنم به وامنان در سال جاری بود. قطار تهران به گرگان ساعت هفت و نیم شب به راه می افتاد، مانند همیشه ساعت پنج و نیم از خانه به راه افتادم تا از مسیر سه راه تهرانپارس میدان امام حسین و میدان امام حسین میدان راه آهن با اتوبوس واحد خودم را به ایستگاه برسانم. معمولاً این مسیر بین یک...
-
127. مسجد
سهشنبه 18 مهر 1402 20:52
مینی بوس روستا حتی برای ایستادن وسط راهرو هم جا نداشت. مجبور شدم در آن هوای سرد، پیاده تا کاشیدار بروم. در میانه های راه، برف این دوست و یار همیشگی پیاده روی های زمستانی من، شروع به باریدن کرد. فکر کنم با من مسابقه گذاشته بود. هرچه سریعتر می رفتم، برف هم سریعتر می بارید. وقتی به کاشیدار رسیدم برف همه جا را سپید کرده...
-
126. عملیات غیر ممکن
سهشنبه 18 مهر 1402 20:51
هر وقت با پایه سوم راهنمایی کلاس داشتم، اولین کاری که انجام می دادم عرض سلامی و ارادتی بود به درخت بزرگ و تنومند و احتمالاً سالمندی که در آن سوی پنجره، در بین مزارع دیده می شد، همیشه در همان بدو ورود به کلاس نگاهم را در افق محو می کردم تا قامت این یار دیرین را ببینم. حالتی کاملاً مخروطی و چترگونه داشت که همین بر...
-
125. بلیط
سهشنبه 18 مهر 1402 20:47
این بار برای رفتن به خانه برنامه ای دراز مدت ریختم. از همان ابتدای سال تحصیلی هر ماه مبلغی را کنار می گذاشتم تا در پایان امتحانات ثلث دوم، یک بار هم که شده، شب عید با کلاس به خانه برگردم. تصمیم داشتم از گرگان به تهران را با هواپیما بروم. از گرگان هفته ای سه پرواز به تهران برقرار بود. از همان دوران کودکی به پرواز و...
-
124. روغن چرخ
سهشنبه 18 مهر 1402 20:46
حدود یک ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود و هنوز مشکل آب مدرسه حل نشده بود، هر دانش آموز بطری آبی به همراه داشت تا تشنگی اش را رفع کند، ولی برای دستشویی مشکل خیلی حادتر بود. همسایگان مدرسه با فراغ بال پذیرای بچه ها بودند. ولی این وضعیت تا کی باید به این صورت ادامه می یافت؟ آقای مدیر، کلی با اداره تماس گرفته و مکاتبه...
-
123. زو
سهشنبه 18 مهر 1402 20:45
بارندگی دیروز چنان طراوتی به طبیعت بخشیده بود که حد و حصری نداشت. به هرچه می نگریستم شادابی از درونش می تراوید. هوا هم عالی بود، میزان شفافیتش آنقدر زیاد بود که در دوردست ها هم می شد همه چیز را به وضوح دید. مگر می شود در این شرایط در خانه ماند. جمعه بود و کل روز را فرصت داشتم تا در دل این طبیعت زیبا گلگشتی بزنم و...
-
122. خودرو ملی
سهشنبه 18 مهر 1402 20:43
این بار تصمیم گرفتم در رفت و آمدم طرحی نو در اندازم. همیشه از تهران با قطار شب رو راه می افتادم و صبح زود می رسیدم گرگان. در ضلع غربی میدان شهرداری یک بستنی فروشی بود که صبح ها فرنی می فروخت، یک پیاله فرنی داغ با نصف نان قلاچ در آن هوای سرد واقعاً می چسبید. همین برای کل روزم که می بایست به نراب برسم کفایت می کرد. با...
-
121. دره پنج شیر
سهشنبه 18 مهر 1402 20:42
ساعت دوازده ظهر که به نراب رسیدم، خورشید همچنان در وسط آسمان بود، نوری که می تابید آنچنان که باید و شاید گرما بخش نبود، ولی خدا خیرش دهد که باعث شد از پیاده روی در مسیر میانبر وامنان به نراب کلی حظ ببرم. همه چیز در زیر برف ها مدفون بودند و سپیدی همه جا را پوشانده بود. این برف مربوط به چند روز پیش بود ولی به خاطر برودت...
-
120. ویدئو
سهشنبه 18 مهر 1402 19:05
در حال تدریس بودم، صدای ماشین داخل حیاط حواس همه ما را پرت کرد. نگاه همه بچه ها به حیاط بود و هیچ کسی به من توجه نمی کرد. هرچه هم به روی تخته سیاه کوبیدم کسی واکنشی نشان نداد. البته بچه ها حق داشتند، چون در اینجا حتی در جاده هایش هم ماشین به ندرت تردد می کند، چه برسد به اینکه یک ماشین در حیاط مدرسه باشد. حدس می زدم از...
-
119. عیدی
سهشنبه 18 مهر 1402 19:04
بیست و هشتم اسفند بود، داشتم از پنجره کلاس به برف زیبایی که می آمد، نگاه می کردم. انصافاً آسمان هم حتی در این روزهای آخر سال، دست از کارش بر نمی دارد و وظیفه اش را به نحو احسن انجام می دهد، و من هم همچنین. امروز برای جمع بندی قبل از شروع تعطیلات نوروز برای هر سه کلاس امتحان گذاشته بودم، بیست نمره ای و در سه صفحه، گفته...
-
118. احتمال
سهشنبه 18 مهر 1402 19:03
یکی از درس هایی که وقتی به آن می رسم، حتماً باید به صورت عملی در کلاس تدریس کنم، احتمال است. مخصوصاً احتمال رو یا پشت آمدن در پرتاب یک سکه. معمولاً یک جلسه مانده به این موضوع به بچه ها می گویم که برای روز بعدی همه یک سکه پنج تومانی همراه داشته باشند، تاکید هم می کنم فقط پنج تومانی که کل کلاس یک دست باشند. اردیبهشت و...
-
117. نماینده
سهشنبه 18 مهر 1402 19:02
دیروز برف خیلی خوبی آمده بود و منطقه را کاملاً سپید پوش کرده بود. دلم برای مناظر زیبای زمستانی تنگ شده بود. دو هفته از زمستان گذشته بود و هنوز این دوستان نیامده بودند و همین تا حدی نگرانم کرده بود، تا دیروز که پربار از راه رسیدند. وقتی به بیرون نگاه می کردم انگار برف ها را یک استادکار ماهر با ماله صاف صاف کرده بود. تا...
-
116. تزریق
سهشنبه 18 مهر 1402 19:01
هفته دوم آبان بود و در یک غروب سرد از مدرسه وامنان به سمت کاشیدار به راه افتادم. امسال، هم در وامنان کلاس دارم و هم در کاشیدار، دو روز در اینطرف رودخانه و دو روز هم در آن طرف رودخانه درس می دهم. امشب در وامنان هیچکس از دوستان نمی ماند و فردا هم کاشیدار کلاس دارم، بهترین کار این است که امشب را میهمان دوستانم در کاشیدار...
-
115.از
سهشنبه 18 مهر 1402 19:00
باران از چهارشنبه است که همچنان می بارد. خدا را شکر که بعد از مدتی نسبتاً طولانی، این طبیعت تشنه حداقل دل سیر آب می نوشد و برای بهار سال بعد توشه ای می گیرد تا طراوت و سرزندگی را اگر بتواند، به نهایت برساند. می دانم که این باران در لطافت طبعش هیچ خلاف نیست، منبع رحمت و سرشار از برکت است، ولی کمی مرا دل آزرده کرده است،...
-
114. افطار
سهشنبه 18 مهر 1402 18:58
ماه رمضان در وامنان برای ما قواعد خاصی دارد. وقتی بعدازظهری هستیم و به خانه می رسیم، وقت زیادی تا اذان نیست و باید با حداقل ها و با حداکثر سرعت چیزی را برای افطار آماده کنیم. روزهایی که دوستان هستند مشکل خیلی کمتر است، چون هر کسی گوشه ای از کار را می گیرد و سفره تا حدی پر و پیمان می شود. نان و پنیر و گوجه فرنگی، سیب...
-
113. میهمان
سهشنبه 18 مهر 1402 18:57
برای این جمعه که در وامنان می ماندم، برنامه ای به اصطلاح سنگین ریختم. گلگشت را کمی طولانی تر و پر بار تر در نظر گرفتم. ابتدا به «شانه وین» می روم و در آن منطقه تا هر جایی که ممکن بود، پیش خواهم رفت. در مورد «سنگ لا پا » بسیار شنیده بودم و دوست داشتم آنجا را هم ببینم. می دانستم که زیاد از شانه وین دور نیست. به همین...
-
112. قطار
سهشنبه 18 مهر 1402 18:54
این بی نظمی هایی که در رفت و آمد داشتم دیگر قابل تحمل نبود. می بایست راهی پیدا می کردم تا از این بلاتکلیفی و باری به هر جهت بودن خارج می شدم. این بار همان تهران که بودم رفتم و برای برگشت خودم از گرگان به تهران برای دو هفته بعد بلیط قطار خریدم. سه شنبه ساعت 18:30 از گرگان حرکت می کرد و ساعت 5:00 صبح فردایش به تهران می...
-
111. چهار برادرون
سهشنبه 18 مهر 1402 18:53
هفته ای چهار بار از کنارشان می گذشتم و هر بار چاق سلامتی گرم و مفصلی با آنها داشتم. آنقدر مهربان بودند که چه در زمان برف و بوران و چه در زمان آفتاب سوزان، هیچ وقت گرمی و حلاوت سلامشان تغییر نمی کرد. بسیار خوش برخورد بودند و همیشه تبسمی بسیار زیبا به لب داشتند. نمی دانم چند سال بود که با هم آشنا شده بودیم، ولی هرچه بود...
-
110. شیب تند
سهشنبه 18 مهر 1402 18:48
جلوی مزدای هزار دکتر جمعاً چهار نفر بودیم. غیرممکن به نظر می رسید ولی با تعجب و البته زحمت زیاد جای گرفتیم. حسین و حمید که لاغر تر بودند وسط نشسته بودند و دکتر هم راننده بود. من هم کاملاً به در چسبیده بودم، چنان در این ماشین تنیده به هم نشسته بودیم که اصلاً امکان هیچ حرکتی حتی چرخاندن سر را هم نداشتیم. از همان ابتدای...
-
109. سمنان
سهشنبه 18 مهر 1402 18:47
بعد از کلی معطلی زیر بارش شدید برف در تیل آباد با آمدن یک اتوبوس شوقی جان فزا تمام وجودم را فرا گرفت. حداقل یک بار که شده تا شاهرود را می توانم با آرامش بروم. هوای گرم و تعداد نسبتا کم مسافران محیطی بسیار دل انگیز درون اتوبوس ایجاد کرده بود. خودم را روی یکی از صندلی ها که کنارش هم هیچکس نبود ولو کردم و با فراغ بال...
-
108. ابر
سهشنبه 18 مهر 1402 18:46
چند وقتی است، جمعه ها برایم معنایی دیگر دارد. یک هفته را در تهران و در محفل گرم خانواده هستم و یک هفته هم از صبح تا شام در دل طبیعت سیر می کنم و از دیدن مناظر بدیع و دلفریبش لذت می برم. این هفته که در وامنان هستم بیصبرانه منتظر جمعه هستم تا روزی را در بین طبیعت سپری کنم.این بار تصمیم گرفتم به شمال روستا بروم و ببینم...
-
107. تساوی کسرها
سهشنبه 18 مهر 1402 18:45
زنگ کلاس خورده بود و داشتم به سمت کلاس اول راهنمایی می رفتم. از بیرون که نگاه کردم، کلاس روی هوا بود، ولی وقتی پایم را در کلاس گذاشتم ناگهان سکوت غریبی همه جا را فرا گرفت، آن همه اشتیاق و سرزندگی به چهره هایی پر از تلخی بدل شد. می توانستم هرآنچه در دل و ذهنشان می گذرد را بفهمم. اَه، باز هم ریاضی، باز هم درس سخت با این...
-
106. گاو
سهشنبه 18 مهر 1402 18:43
سنگینی کوله بیشتر به خاطر چند بطری آبی بود که همراه داشتم. مسیری را که برای رفتن انتخاب کرده بودم را زیاد نمی شناختم. می دانستم چشمه ای دارد ولی جهت اطمینان آب همراه خود برداشته بودم تا حداقل تشنه نمانم. مقصدم چشمه اجاق بود، که تا به حال آنجا نرفته بودم و فقط می دانستم راهش از روستای سیب چال است که در مجاورت وامنان...
-
105. نوشابه
سهشنبه 18 مهر 1402 18:42
برخلاف چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه که در این اتاق فقط من بودم و دیوارها، روزهای شنبه جای سوزن انداختن نبود، پنج نفر بودیم و فضای اتاق هم پر بود از خنده ها و شوخی های دوستان، ولی من همچنان در این تناقض بزرگ مانده بودم که آخر هفته ها چقدر با اول هفته فرق دارد و غصه آن را می خوردم. ولی وقتی بیشتر فکر کردم به این نتیجه رسید...
-
104. والیبال
سهشنبه 18 مهر 1402 18:41
دست اول را باخته بودیم، با اختلافی مایوس کننده و همین باعث شده بود که تشویق تماشاگران به اوج خود برسد. هیاهویی برپا بود و حریف کاملاً تهییج شده بود. تیم مقابل جوان بودند و با انگیزه، تمام تلاش شان این بود که خود را به ما اثبات کنند، ولی تیم ما کاهل بودند و بی تحرک و خیلی کند. دو نفر از یاران ما اصلاً والیبال بلد...
-
103. مغز
سهشنبه 18 مهر 1402 18:39
بنده خدا آقای مدیر از همان ابتدا که فهمید، خانه ما به تهران رفته خیلی با من مهربان تر شد. تا جایی که ممکن بود با من همکاری می کرد، قرار شد در روز پنجشنبه که دو تا کلاس وقت خالی دارند، من ریاضی درس بدهم تا در نوبت عصر روز سه شنبه زودتر کارم تمام شود و بتوانم خودم را حداقل در روشنایی روز به تیل آباد برسانم. سه شنبه رسید...
-
102. تنهای تنهای تنها
سهشنبه 18 مهر 1402 18:38
سه شنبه بعد از مدرسه، وقتی به خانه برگشتم، غبار غم بر همه جای خانه نشسته بود . انگار نه انگار که دیروز فضای این اتاق پر بود از هیاهوی دوستان و خنده های بلندشان . انگار سالهاست که این اتاق و این خانه بدون سکنه است . سکوت سنگینی بر همه جا حکم فرما بود . سماور را روشن کردم و از پنجره به تماشای غروب آفتاب نشستم . زیبا بود...
-
101. تهران2
سهشنبه 18 مهر 1402 18:36
ساعت هشت شده بود و من تازه رسیده بودم به سه راه افسریه، دیگر از مینی بوس خسته شده بودم و این بار تا ترمینال جنوب تاکسی گرفتم ، چه خوش خیال بودم که با تاکسی زودتر می رسم. ترافیک به یک طرف و سوار پیاده شدن ها از طرف دیگر واقعاً مرا به ستوه آورده بود. اینجا هم نیم ساعت در راه بودم و موقع پیاده شدن هم آقای راننده کرایه...
-
100. تهران1
سهشنبه 18 مهر 1402 18:13
تا صبح فقط جاده را نگاه می کردم و به آینده ای مبهمی که در پیش داشتم فکر می کردم، حتی لحظه ای هم خواب به چشمانم نمی آمد، درونم غوغایی برپا بود ولی می بایست هیچ بروز نمی دادم و بسیار عادی رفتار می کردم. از کودکی تا به امروز به تهران بسیار سفر کرده بودم، ولی این بار با همه آنها بسیار متفاوت بود. همیشه به تهران می رفتیم و...