هرچه تلاش می کنم تا به حالت عادی بازگردم و نوشتن خاطرات را ادامه دهم، نمی توانم. در دو هفته قبل هم نوشته هایم انعکاسی از شرایط روز بود. وقتی به اطرافم نگاه می کنم، کوه هایی از خشم را در رفت و آمد می بینم. کسی دیگر تاب تحمل دیگری را ندارد. دیگر حال کسی خوب نیست. دیگر قادر نیستیم گفتگو کنیم. هرچه می گوییم، جوابمان را طور دیگری می دهند. همه خسته ایم و کسی نایی برای دلخوشی ندارد.
همه درگیر یک جنگ روانی شده ایم که در بیرون هم نمود پیدا کرده و تبدیل به یک خشم سهمگین شده. هیچ کس حرف طرف مقابلش را نمی فهمد و یا نمی خواهد بفهمد. آنی که قدرت در دست دارد، فقط سرکوب می کند و حتی لحظه ای به بعد از آن و تاثیرات آن بر اذهان عمومی نمی اندیشد. و آنی که معترض است هم، راهی برای بیان خواسته هایش نمی یابد و دست به کارهایی عجیب می زند.
من بیست و هشت سال افتخار تدریس به نوجوانان این سرزمین را داشته ام. از دورترین نقطه تا مرکزی ترین نقطه، از مدرسه ای در روستای دورافتاده ای که راه آسفالت نداشت و در دل کوهستان بود تا مدرسه ای در بهترین نقطه مرکز استان بود. با دانش آموزانی کار کرده ام که مدرسه برایشان محلی بود که از کارهای سخت روزانه فراغتی داشته باشند تا دانش آموزانی که همه چیز برایشان مهیا بود.
من در این سالها تبعیض را به چشم خود بارها و بارها دیده ام. هیچ کجا حتی اثر کوچکی از عدالت آموزشی را مشاهده نکرده ام. همیشه بهترین ها برای آنانی است که ثروت دارند و این مقوله متاسفانه به شدت در حال رشد است. آنی که ندارد باید بماند و رشد نکند. و چقدر دیدن این صحنه ها، تلخ و کشنده است. من دانش آموزی داشته ام که برای این که غذای کافی نخورده بود در کلاس بی هوش شد! و دانش آموزی هم داشته ام که مجموع پول توجیبی اش در یک ماه از حقوق من معلم بیشتر بود!
بیست و هشت سال در این آموزش و پرورش هرچه توان داشته ام را صرف آموزش و پرورش نسل نوجوان کرده ام، ولی وقتی حالا به اطرافم می نگرم، می بینم که تاثیر این همه زحمات و تلاش های جان فرسا به قدری اندک است که مرا به ورطه یاس و ناامیدی می کشاند. دیگر نمی توانم بچه ها را به تفکر رهنمون باشم. نمی توانم استفاده از عقل را تا حدی در آنها نهادینه کنم. ایجاد نظم در این نسل کاری است در حد غیرممکن. و همه این ها آزارم می دهد که جامعه ام در حال از دست رفتن است.
دیروز وقتی خبری خواندم که وزیر آموزش و پرورش تایید کرد که دانش آموزان هم بازداشت شده اند، دلم به درد آمد و حالم دگرگون شد. من عمری با این رده سنی از دانش آموزان بوده ام و می دانم که حق این بچه ها این نیست. من به عنوان دبیر ریاضی سعی کرده ام تفکر را در این بچه ها نهادینه کنم. ولی سیستم آموزش و پرورش ما این را نمی خواهد و نتیجه اش می شود همین اتفاقات. این بچه ها واقعاً نمی دانند دنبال چه هستند، یعنی ما به عنوان متولیان آموزش و پرورش نگذاشتیم که آنها زندگی را بفهمند و بدانند که خواسته های واقعی آنها چیست.
این بچه ها که در مدرسه و کوچه و خیابان شعار می دهند، فقط از نظر احساسی وارد این معرکه هولناک شده اند. اگر به خواسته هایشان گوش کنید، حداقل ها را برای زندگی می خواهند. تعریف این بچه ها از آزادی در حد دسترسی به اینترنت و لباسی است که می پوشند. در صورتی که ما اصول اصلی آزادی را در کشور از دست داده ایم و باید برای رسیدن به آنها بجنگیم. این بچه به سنی نرسیده اند که بخواهند بجنگند.
ورود دانش آموزان به این کارزار مرا به عنوان دبیر بسیار نگران کرده است. سرکوب و بازداشت این نسل تبعات بسیار بدی را برای خود این دانش آموزان و همچنین آینده کشورم خواهد داشت. این نسل دیگر به هیچ چیز اعتماد نخواهد کرد و همیشه در برابر طرف مقابلش جبهه خواهد گرفت. دیگر نمی شود با این نسل گفتمان داشت. دیگر نمی شود این نسل را قانع کرد. این نسل به شدت خشن شده است. چون با خشونت مواجه شده است. و این برای یک جامعه بسیار خطرناک است.
وقتی در مدرسه که محل امن برای دانش آموز است، شاهد ورود ماموران و ضرب و شتم دانش آموزان و بازداشت آنها هستیم دیگر در کجا می شود برای این بچه ها محیط امنی تعریف کرد. وقتی با زبان باتوم با این نسل برخورد می کنیم، آیا دیگر می شود آنها را قانع کرد؟ این دانش آموزان دیگر این اتفاقات از ذهنشان پاک نخواهد شد و تا آخر عمر همچون کابوسی با آنها خواهد ماند.
بگذارید این نسل حداقل بتواند زندگی کند. آنانی که این نسل را وارد این کارزار کرده اند یا نمی دانند یا عمدی در کار دارند. با ورود دانش آموزان به این موضوع علاوه بر مشکلات جسمانی و روحی و روانی شدیدی که به آنها وارد خواهد آمد، اصل مهمی که همه به دنبال آن هستند و همچنین مسیر رسیدن به آن، در این هیاهو گم خواهد شد. آزادی را فقط به این موارد بسنده نکنیم. ما جامعه مدنی می خواهیم.
درک متقابل بزرگترین نعمتی است که این روزها از آن تهی هستیم. دیدن و شنیدن نظر مخالف را باید آنانی که قدرت را در دست دارند داشته باشند تا این گونه همه چیز به خشونت نکشد. صبر و تحمل این گروه بنا به گفته بزرگان بسیار بیشتر باید باشد، آنها باید سعه صدر داشته باشند. و آنانی هم که معترض هستند باید روشی اصولی برای رسیدن به خواسته هایشان داشته باشند. می دانم که هیچ راه اصولی ای باقی نمانده است.
به خدا این دانش آموزان حرمت دارند و روش برخورد با آنها این نیست. این سرمایه ها اگر از دست بروند دیگر امیدی به نجات این جامعه نخواهد بود. اگر هم خطایی کردند روش برخورد این گونه نیست. روان شناسی می خواهد و کلی چیزهای دیگر تا رفتار اصلاح شود. ما که در مدرسه هستیم گاهی در مواجهه با بعضی رفتارهای بچه ها می مانیم و به دنبال متخصص می گردیم. زدن و بردن، دردی را دوا نمی کند. بگذارید مدرسه همچنان مدرسه بماند.