معلم روستا

معلم روستا

هر پنجشنبه یک خاطره
معلم روستا

معلم روستا

هر پنجشنبه یک خاطره

269. آلوچه (بخش نخست)

با موافقت آقای مدیر قرار شد چهارشنبه را مرخصی بگیرم، برای هر سه کلاسم امتحان گذاشتم و از آقای مدیر خواهش کردم زحمت آن را بکشد. با این کار هم یک جلسه جلو می افتادم و هم کلاس بیکار نمی ماند، فقط زحمت آقای مدیر بیشتر می شد. خدا خیرش دهد که وضعیت مرا می دانست و با این که سرش شلوغ بود، قبول کرد و من با خیالی راحت به خانه رفتم. در این مواقع کلاسهایم را با همکاران جابه جا می کنم ولی این بار امکانش نبود و برای اولین بار بدون جانشین غیبت کردم.

شنبه هفته بعد که آمدم و به کلاس سوم رفتم، بلافاصله بچه ها خبر از امتحانشان گرفتند، جالب این بود که آنها که در درس نسبتاً ضعیف بودند بیشتر مشتاق بودند تا دانش آموزان زرنگ کلاس. گفتم: تازه امروز رسیده ام و برگه ها را هنوز از آقای مدیر نگرفته ام، حتماً جلسه بعد تصحیح شده به شما تحویل خواهم داد. این اشتیاق بچه ها برای فهمیدن نمره ریاضی شان برایم مشکوک بود، تا به حال پیش نیامده بود که این گونه پیگیر برگه ها و نمراتشان باشند. این کلاس متاسفانه ضعیف بودند و اکثرشان آن قدر نمره کم می گرفتند که هیچگاه انگیزه ای برای گرفتن برگه هایشان نیز نداشتند.

وقتی زنگ خورد و می خواستم از کلاس بیرون بیایم، دو تا از بچه های کلاس که درسشان خوب بود مرا صدا کردند، گفتند که می خواهند موضوعی را به من بگویند ولی رویشان نمی شود، خُب دانش آموز دختر حجب و حیایی دارد و نمی تواند خیلی راحت با دبیر مرد صحبت کند. حق را به آنها می دادم و برای این که زیاد خجالت نکشند، گفتم صبر کنید تا همه بچه ها بروند بعد موضوعی را که می خواهید مطرح کنید.

وقتی کلاس خالی شد، سرم را پایین انداختم و به آنها نگاه نکردم تا بهتر بتوانند حرفشان را بزنند، حدس می زدم که احتمالاً امتحان را خوب نداده اند و از من می خواهند که به آنها ارفاق کنم. ولی موضوعی که مطرح کردند اصلاً این نبود و هر چه بیشتر تعریف می کردند بر تعجب من افزوده می شد. باور این که چنین اتفاقی افتاده باشد برایم ممکن نبود. مگر می شود در جلسه امتحان چنین اتفاقی رخ دهد؟! به صداقت این بچه ها ایمان داشتم، سه سال دانش آموز خودم بودند و تا به حال هیچ حرکت یا حرف نادرستی از آنها ندیده ام، ولی این موضوعی که می گفتند غیرممکن به نظر می رسید.

آنها را آرام کردم و گفتم بررسی می کنم و نتیجه را حتماً به اطلاعشان می رسانم. داستان بر سر مراقب جلسه امتحان بود، آقای مدیر این کار را به یکی از همکاران سپرده بود و ایشان متاسفانه علاوه بر این که مراقبت ننموده بلکه پاسخ ها را هم به دانش آموزان ضعیف رسانده است. کاری که اصلاً امکان وقوعش وجود ندارد. نه می توانستم نسبت به حرف این بچه ها بی تفاوت باشم و نه می توانستم چنین اتفاقی را باور کنم. اولین کار پرس و جو از آقای مدیر بود که آیا واقعاً آن همکاری که بچه ها می گویند در روزی که من نبودم مراقب امتحان این کلاس بوده است یا نه؟ آقای مدیر تایید که آن روز آن همکار به ایشان در برگزاری امتحان کمک کرده است.

بخش دوم تحقیق باید بر اساس نوشته دانش آموزان روی برگه های امتحانی انجام شود. ادعای این دانش آموزان فقط در عملکرد دانش آموزان دیگر و مخصوصاً آنهایی که تا حدی ضعیف هستند در برگه امتحان و نمره ای که کسب کرده اند، می تواند نمود پیدا کند. به خانه رفتم و سریع شروع به تصحیح برگه ها کردم. وقتی پاسخ های درستی که توسط دانش آموزان ضعیف نوشته شده بود را دیدم متاسفانه بیشتر به صحت گفته این دو دانش آموز پی بردم. دانش آموزی که در تمام امتحانات نمراتش به بالای پنج نمی رسید، حال شده بود یازده و دیگری که نمره اش همیشه لب مرز بود و ناپلئونی می گرفت حالا شده بود هفده و شاگرد اول هم شده بود هفده.

شواهد و قراین بر تخلفی گسترده در این امتحان صحه می گذاشت. با این اوصاف این بچه های زرنگ و تلاشگر بودند که ضرر می کردند، درست است که امتحان کلاسی بود ولی تاثیر مخربش می توانست تا مدتها بر جای بماند. این اتفاق هم انگیزه را از دانش آموزان توانا می گرفت و هم اعتماد به نفس کاذبی برای دیگران ایجاد می کرد. می بایست کاری کنم ولی قبل از آن حتماً باید مدارک مستدل تری برای این اتفاق پیدا می کردم. بهترین کار خواستن توضیح در مورد راه حل ها از بچه ها بود، در این صورت می توانستم بفهمم که خودشان حل کرده اند یا از جای دیگری گرفته اند. ولی امکان چنین کاری نبود و نمی شد از تک تک بچه ها پرسید، هم زمان نداشتم و هم این کار تنش ایجاد می کرد. راه دیگری به ذهنم رسید، باید با بهانه ای همین امتحان را دوباره برگزار می کردم و با مقایسه نمرات اتفاق رخ داده را اثبات می کردم.

جلسه بعد وقتی وارد کلاس شدم، رو به بچه ها کردم و گفتم که برای این که ارفاقی به شما کنم امتحان جلسه قبل را دوباره از شما می گیرم، شما که سوال ها را می دانید، حالا می توانید آنهایی را که اشتباه حل کرده بودید را درست حل کنید و نمره بهتری بگیرید. غرغر های بچه ها نشان داد که با این تصمیم من اصلاً موافق نیستند، فقط آن دو نفری که به من این موضوع را گفته بودند ساکت بودند. در هر صورت همان سوال را از آنها مجدداً امتحان گرفتم. بعد از تصحیح برگه ها، تفاوت نمرات بخش عمده دانش آموزان چنان فاحش بود که هیچ تردیدی برای اتفاقی که رخ داده بود نماند.

جلسه بعد هر دو برگه را به بچه ها دادم و گفتم به خاطر فاصله زیاد نمرات، میانگین را حساب می کنم و در دفتر نمره وارد می کنم تا حقی از کسی ضایع نشود. جالب این بود که خیلی ها حتی میانگین شان هم به بالای ده نرسید و فقط تعداد معدودی نمراتشان در حد قبلی بود. بهتر دیدم تا زیاد روی این موضوع مانور ندهم و خیلی سریع رد شوم تا حساسیت ها زیاد نشود. همین که فهمیدند کارشان اشتباه است کفایت می کند. به نظرم حتماً باید این کار را انجام می دادم، حالا می دانند که حتی اگر در کلاس هم نباشم، قانون باید به درستی انجام گیرد.

اگر آن دو دانش آموز هم چیزی نمی گفتند از وضعیت نمرات بچه ها به شک می افتادم ولی این ها باعث شدند بیشتر دقت کنم. البت  از خبر دادن های این گونه اصلاً خوشم نمی آید و دوست ندارم بچه ها این گونه تربیت شوند، ولی در این مورد واقعاً حقی از آنها ضایع شده بود. در هر صورت با کمترین تنش ماجرا فیصله پیدا کرد و من هم تصمیم گرفتم در مورد ان اصلاً دیگر حرف نزنم.

هنوز درس را شروع نکرده بودم که صدای در کلاس آمد، چند نفر کت و شلواری به همراه آقای مدیر وارد کلاس شدند. فهمیدم از اداره هستند و برای بازدید آمده اند. سلام و علیکی کردم و کلاس را به آنها سپردم، خودم هم پشت میز معلم ایستاده نظاره گر بودم تا ببینم این بار از کجای کار و کلاسم ایراد خواهند گرفت. یک بار نشد بیایند و یک کم حالمان را خوب کنند، تشویقمان کنند و یک خسته نباشید واقعی به ما بگویند.

یکی از آنها به بین بچه ها رفت و با چند نفرشان صحبت کرد. بعد از چند دقیقه دوتا برگه امتحانی در دست رو به من کرد و گفت: چرا یک امتحان را دوبار گرفته اید؟ سوالات که اصلاً فرقی ندارد، این کار شما تخلف است. اگر می خواهید به دانش آموزان ارفاق کنید، این شیوه اصلاً مناسب نیست. معلوم است که دانش آموزی که امتحان اول را نمره کم  گرفته است، امتحان دوم را نمره خیلی بالایی می گیرد. این کار شما اصلاً درست نیست، باید برای این کار توبیخ شوید.

 هم من و هم بچه ها فقط هاج و واج این آقای را نگاه می کردیم. با این گفته هایش آبرویم را جلوی بچه ها برد. می خواستم توضیح دهم که گفت: بفرمایید دفتر تا وضعیت شما را مشخص کنم. تا خواستم چیزی بگویم از کلاس خارج شد و فرصت نداد تا من چیزی بگویم و در برابر بچه ها از خودم دفاع کنم. از این رفتار آقای مسئول خیلی ناراحت و عصبانی شدم، اول این که اگر هم موردی بود می بایست در دفتر به من می گفت، نه در مقابل بچه ها و دوم این که ابتدا می پرسید بعد مرا متهم به تخلف می کرد. جالب است یک همکار دیگر تخلف کرده و حالا من باید تاوانش را بدهم. من تقلب را کشف کرده ام و حالا باید جریمه اش را نیز من بدهم.

در دو راهی بدی گیر کرده بودم، اگر نگویم آبروی خودم می رود، اگر بگویم آن همکار زیر سوال می رود و این هم اصلاً خوب نیست. اگر بگویم تخلف آن همکار مشخص می شود و حتماً در آینده تبعاتی برایم خواهد داشت و اگر نگویم خودم باید تبعات سنگینی را تحمل کنم. تصمیم گرفتن خیلی سخت بود، هنوز در بین این دوراهی مانده بودم که همان آقای مسئول با لحنی ناپسند به من گفت: شما حق چنین کاری را ندارید. واقعاً شما نام معلمی را زیر سوال برده اید، این کار شما آبرویم همه ما را می برد. گفته های این آقا عصبانی ام کرد و کنترلم را از دست دادم و گفتم، کس دیگری خطا کرده و من باید تاوانش را بدهم؟

توضیح دادم که نمره اول دانش آموزان که خوب است، مربوط به آزمونی است که من مراقب نبودم و همکار دیگری در کلاس مراقب بوده است. جهت راستی آزمایی این که آیا خود بچه ها پاسخ سوالات را داده اند یا تقلب کرده اند، همان سوالات را دوباره امتحان گرفته ام که نتیجه همانطور است که مشاهده می فرمایید. یعنی در امتحان دوم بیشتر دانش آموزان نمرات پایینی کسب کرده اند و این نشان از اتفاقاتی در آن جلسه می دهد.

گفت: چرا خودتان سر کلاس نبودید؟ گفتم: مشکلی برایم پیش آمده بود و از آقای مدیر مرخصی گرفتم و برای این که کلاس بیکار نباشد امتحان گذاشتم که آقای مدیر هم برگزاری آن را به همکار دیگری سپرده بود. از حرف هایم قانع نشد و دوبارهبه کلاس سوم رفت و بعد از مدتی دوباره به دفتر برگشت و گفت: هر دو تخلف کرده اید. و با هر دوی شما برخورد می شود. غیبت آن روزی را که نبودم را همانجا نوشتند و کسر حقوقش هم هفته بعد آمد، برای آن همکار هم توبیخی درج در پرونده ثبت کردند. اخمی که در چشمان آن همکار بود را هیچگاه فراموش نمی کنم. ای کاش آن روز را خانه نمی رفتم و مراقب می ایستادم تا این همه بلا سرم نیاید، ای کاش این آقای مسئول مرا عصبانی نمی کرد و همه تقصیرها را گردن می گرفتم. از آن روز به بعد آن همکار دیگر سلامم را هم پاسخ نمی گفت.

حالم خیلی بد بود، بی خود و بی جهت موجب شدم همکارم مورد مواخذه قرار بگیرد. درست است که کار اشتباهی انجام داده بود ولی من هم از قصد باعث این برخورد مسئول اداره با او نشدم و همه چیز اتفاقی بود، هیچگاه شانس با من یار نبوده است. حال نمی شد این مسئولین نیم ساعتی دیرتر می امدند تا کلاس من تمام شود، یا این که اول به کلاس دیگری می رفتند و بعد به کلاس من می آمدند. این شانس برای من هیچ وقت روی خوش نداشته است.

می دانم که نمی توانم آن همکار را در این موضوع قانع کنم، از آن روز به بعد اصلاً محلم نمی گذاشت چه برسد به این که فرصت دهد تا با او صحبت کنیم. یک بار در دفتر فرصتی پیدا کردم و مقابل دیگر همکاران از ایشان معذرت خواستم و گفتم که همه چیز اتفاقی بود ولی افاقه نکرد و جو بسیار بدی در مدرسه دخترانه بر علیه من شکل گرفته بود. تحمل این فشار برایم خیلی سخت بود. همه مرا با چشم دیگری نگاه می کردند.

فردای آن روز اصلاً حوصله رفتن به مدرسه را نداشتم، درست است که باید به مدرسه پسرانه می رفتم ولی هنوز تاثیرات این اتفاق در من بود و دل و دماغی برای تدریس نداشتم، تنها عاملی که باعث شد کمی خودم را راضی کنم و به مدرسه بروم این بود که امروز نوبت امتحان مدرسه پسرانه بود، یعنی در هر سه کلاس درس نمی دادم. سوالات را از قبل تکثیر کرده بودم، به پیشنهاد یکی از دانش آموزان برای امتحان به پشت بام مدرسه رفتیم. البته پشت بام سالن امتحانات مدرسه نیز محسوب می شد و خیلی وقت ها امتحانات داخلی را همکاران در آنجا برگزار می کردند. سطح کاملاً مسطح و تمیزش برای نشستن در زیر نور آفتاب و گرمای مطبوعش بسیار مناسب بود. جالب این است که بچه ها خودشان بیشتر مشتاق بودند که در پشت بام امتحان دهند.

حمید که تازه آمده بود هم در پشت بام به ما ملحق شد. هوای تازه و شفافیت بسیار زیاد تصویری که از اطراف دیده می شد و همچنین بوی سرسبزی باغ پشت مدرسه باعث شد کمی حالم بهتر شود. بیشتر از این که مراقب بچه ها باشم چشمم در دوردست ها بود و به این فکر می کردم که ای کاش قدرت پرواز داشتم و در این آسمان آبی و پاک اوج می گرفتم و همه جا را از دیدی بالاتر نظاره گر می بودم. حمید حواسش به بچه ها بود و البته بچه ها هم خوب بودند و کسی به دنبال شیطنت نبود، البته وسعت پشت بام و فاصله ای که آنها از هم داشتند نیز در این موضوع بی تاثیر نبود.

امتحان که تمام شد، حمید پیشنهادی کرد که در مدت زنگ تفریح به باغ پشت مدرسه سری بزنیم، از این بالا که بسیار زیبا به نظر می آمد. از بخشی از دیوار بین مدرسه و باغ که تا حدی تخریب شده بود وارد باغ شدیم. درختان آلوچه با برگ های تر و تازه شان منظره ای بسیار بدیع و دلنواز ساخته بودند که چشم از دیدنشان سیر نمی شد. بوی تازگی از همه جای این باغ به مشام می رسید. واقعاً قطعه ای از بهشت بود که بر روی زمین جدا افتاده بود. حسرت خوردم که چرا دوربینم همراه نیست تا چند عکس زیبا از این محیط دل انگیز بگیرم. با حمید گشتی بسیار کوتاه در این باغ سرسبز زدیم، خبری از صاحب باغ نبود و هیچ کسی را هم در باغ ندیدیم، از طرف دیگر باغ خارج شدیم و به مدرسه بازگشتیم.

همان که وارد حیاط مدرسه شدیم باز اتفاقات دیروز به یادم آمد و حال خوبم از دست رفت. دو زنگ دیگر را با بی حوصلگی کامل در همان کلاس امتحان را برگزار کردم و خسته و کوفته به همراه حمید به خانه رفتیم. خیلی تلاش کردم که عادی به نظر بیایم و ناراحتی خود را بروز ندهم، نمی خواستم در مورد اتفاقات دیروز به حمید هم توضیح دهم. ولی اصلاً بلد نیستم نقش بازی کنم و حمید خیلی سریع فهمید که حالم خوب نیست. هنوز چای دم نکشیده بود که از من پرسید، چه بلایی سر خودت آورده ای؟ و من سعی کردم قضیه را سربسته برایش تعریف کنم ولی نشد و حمید گفت: باز هم که بدشانسی آوردی، حالا کل همکاران در مورد تو جور دیگری فکر خواهند کرد. خاک بر سرت با این شانست.

 

* ادامه در هفته بعد*

 

نظرات 4 + ارسال نظر
خواننده خاموش سه‌شنبه 23 بهمن 1403 ساعت 05:48

سلام آقای معلم ببخشید من چند وقتی هست پیداتون کردم و نوشته هاتونو میخونم، چقدر مدرسه ای که تعریف کردید شبیه به مدرسه کودکی من بود، زمین مدرسه را پدرم به آموزش پرورش اهدا کرده بود و آنها برای روستامون مدرسه ساخته بودند و پشت مدرسه هم باغمون بودکه درختای سیب و آلوچه و چند تا درخت دیگه داشت.
خوشحالم که وبلاگتون رو پیدا کردم و میخونم قلمتون مانا آقای معلم.

درود و سپاس بیکران
خوشحالم که نوشته های این حقیر برای شما جالب است و شما را به یاد دوران کودکی و مدرسه می اندازد. از پیام پرمهرتان سپاسگذارم.

....... جمعه 19 بهمن 1403 ساعت 17:04

سلام
عارضم خدمت با سعادتتون
این خودشیرینی و قضاوت و صدور حکم بازرسان همیشگی بوده و هست
نمیدونم اگه این یک فقره کار از دستشون بر نمیومد،واقعا نونی که سر سفره هاشون میبرن حلال بود عایا؟
خیلی راحت میبود اگر کسی مرتب خطای سهوی میشد،به راحتی و بدون جبر به صراط مستقیم هدایتش کرد،تا اینکه بخوان اوج برخورد انقلابی رو به اجرا برارن

ما هم از این مواردا کم نداشتیم
منتها اون اواخر دوره خدمت دیگه زورشون هیچ جوره بمن نمیرسید
چون یه حرکت خرکی میزدم که از گ... خوردن خودشون سیر میشدن
ولی

خیلی از نخبه ها و نوابغ و کاردرستا با همین حرکت های احمقانه و عقده وار،از چرخه خدمت بیرون رفتن و جاشونو یه عده بی سواد و چیز مال و جانماز آب بکش گرفتن و دودش فقط به چشم سیستم و باقی افراد رفت و خلاصه
سگ تو گورشون بشه بحق خدا

درود و سپاس بیکران
من هم زیاد از از این بازدیدها دیده ام که فقط برای مچ گیری می آمدند، به قول شما این‌اواخر دیگر به من گیر نمی دادند، چون می دانستند با جواب دندان شکن مواجه خواهند شد.
در آموزش و پروش هم متاسفانه نخبه ها در حال فرار یا گوشه گیری هستند و ناکارمدان بر سرکار آمده اند.
من هم با جمله آخر شما موافقم.

پگاه جمعه 19 بهمن 1403 ساعت 01:01

چقدر بدشانسی اوردید، البته این اسمش بدشانسی نیست، سر و کار داشتن با افراد دگم و بی منطقه. رفتار اون بازرس ها غیر انسانی بوده. وگرنه بخاطر درایتتون در حل مشکل به طوری که ابرو و عزت نفس دانش آموزان هم حفظ بشه، باید تشویق می‌شدید.

درود و سپاس بیکران
متاسفانه اگر منطق نباشد هیچ پاسخی قانع کننده نخواهد بود.
ضمنا من در طول خدمتم زیاد از این بدشانسی ها داشتم.

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 18 بهمن 1403 ساعت 11:16 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
نمیدونستم توی مدارس دخترانه هم درس دادید.
اما درمورد این ماجرا. کار هوشمندانه ای کردید. گرچه واقعا بدشانسی آورده بودید. البته هیچوقت ندیدم بازرسی به محل کار بیاید و بدون ایراد گیری محل را ترک کند! پس بالاخره چیزی برای غرزدن پیدا میکردند.
امیدوارم کسی از بچه ها متوجه نشده باشد که آن دو دختر موضوع را لو داده اند.

درود و سپاس بیکران
شانزده سال موظفی من مدرسه دخترانه بود، البته در روستا.
شانس معمولا با من رابطه خوبی ندارد. در مورد بازدیدها هم کاملا با شما موافقم.
حواسم بود که کسی متوجه نشود و کسی هم متوجه نشد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد