معلم روستا

معلم روستا

هر پنجشنبه یک خاطره
معلم روستا

معلم روستا

هر پنجشنبه یک خاطره

194. امتحان ادبیات

بی نظمی در جلسه امتحان یکی از مواردی است که بسیار اعصابم را خرد می کند. همیشه وقتی مراقب هستم تمام سعیم این است که جلسه در سکوت مطلق باشد و تمرکز بچه ها به هم نریزد. وظیفه اصلی ما به عنوان مراقب جلوگیری از تقلب دانش آموزان است که این امر فقط در فضایی که مملو از نظم باشد محقق می شود، این نظم به نفع دانش آموزان است و به آنها بسیار کمک می کند.

امتحانات نوبت اول بود و سر کلاس ایستاده بودم و همه در سکوت در حال پاسخ دادن بودند، یک نفر خواست سوالی بپرسد که سریع واکنش نشان دادم و گفتم: اولاً صبر کنید دبیر مربوطه بیاید، ثانیاً فقط دستتان را بالا ببرید و تا زمانی که اجازه نداده ام صحبت نکنید. بنده خدا نگاه معنی داری به من کرد و به نوشتن ادامه داد. مقابل تخته سیاه ایستاده بودم و به شدت مراقبت می کردم که اتفاق خاصی رخ ندهد، کلاس هم غرق در سکوت و آرامش بود.

در کلاس باز شد و آقای دبیر ادبیات وارد کلاس شد، در صدم ثانیه کلاس پر از هیاهو و سر و صدا شد. چیزی که می دیدم را نمی توانستم باور کنم. همه در حال سوال کردن از دبیر بودند. خبری از آن سکوت و نظم چند لحظه پیش نبود. انرژی بسیاری صرف کردم تا اوضاع تا حدی متعادل شود، فریادی زدم که هر کس سوالی دارد فقط دستش را بالا ببرد، وقتی به کل کلاس نگاه کردم، همه دستشان بالا بود.

آقا دبیر هم خیلی خونسرد بالای سر تک تک بچه ها می رفت و توضیحات بسیاری می داد که واقعاً برای من عجیب بود. هیچ کدام از سوالات بچه ها مهم نبود و اکثراً فقط به دنبال گرفتن پاسخ از دبیر بودند. عده ای حتی پا فراتر گذاشته بودند و درست یا غلطی پاسخی را که نوشته بودند را می پرسیدند و دبیر هم در کمال خونسردی تایید یا رد می کرد. واقعاً همه چیز داشت دور سرم می چرخید، این وضعیت در شان جلسه امتحان نیست.

قبول دارم که سیستم آموزش و پرورش ما مشکلات بسیار دارد و چیزی به دانش آموز که به دردش بخورد نمی دهد، قبول دارم که درس هایی که می خواند برایش آنچنان مفید نیست و او را برای زندگی آماده نمی کند، قبول دارم که پرورش در مدارس ما به فراموشی سپرده شده و حتی آموزش هم فقط در حد اولین حیطه شناختی یعنی دانش صورت می گیرد، قبول دارم که سیستم آموزشی ما خلاق پرور نیست و فقط دانش آموزان را به حفظیات سوق می دهد.

و حتی قبول دارم که نوع سنجش هم در این سیستم نادرست است، به جای این که فعالیت و رفتار دانش آموزان سنجیده شود تا مشخص شود که آیا آموزشی که داده شده موجب تغییر رفتار در دانش آموز شده است یا نه، فقط به چند سوال که تنها حفظیات دانش آموز را می سنجد ختم شده است. کاری که اصلاً درست نیست و هیچ کمکی به دانش آموز نمی کند. به همین خاطر است که بعد از دوازده سال درس خواندن وقتی از این سیستم خارج می شوند، علاوه بر این که چیزی عایدشان نشده است، بلکه احساس آزادی و راحتی می کنند.

ولی آزمون و برگزاری آن قواعد و قوانین و آدابی دارد که باید رعایت شود. حداقل در آزمون به دانش آموزان یاد دهیم که باید بر دست رنج خود متکی باشند. در این سیستم ناراست که حتی بدون خواندن درس پایه دانش آموز ارتقا می یابد، حداقل در اینجا کمی دقت لازم است تا هدفی که گم شده است و دست یافتنی نیست، نشان داده شود. به نظر من صحت اجرای آزمون بیشترین سودش برای خود دانش آموز است.

البته من در درس ریاضی برای نمره مستمر خیلی بیشتر از امتحان پایانی ارزش قائلم، در نمره مستمر موارد زیادی را محاسبه می کنم: انجام تکالیف، حل پای تخته، گفتن نظر در سر کلاس، پاسخ به سوالاتی که مطرح می کنم، پرسیدن سوال خوب و به موقع توسط دانش آموز، امتحانات ده نمره ای و ... تمامی موارد و جدول چگونگی محاسبه آن را در ابتدای سال به دانش آموزان توضیح می دهم تا تکلیفشان روشن شود.

در این روش اگر دانش آموز واقعاً در کارش جدی باشد و نظم و انضباط را رعایت کند و در بحث های کلاسی شرکت کند، حتی اگر در ریاضی ضعیف هم باشد می تواند در پایان سال نمره قبولی را بگیرد. تجربه نشان داده که اگر دانش آموز کمی از خود تحرک نشان دهد و در کلاس فعال باشد، در این سیستمی که طراحی کرده ام، مشکلی برایش پیش نخواهد آمد.

بعد از پایان امتحان هر چه سعی کردم که از کنار این اتفاق به سادگی بگذرم نشد، منتظر فرصتی بودم تا همکار را تنها بیابم و کمی با او صحبت کنم. نیم ساعتی تا امتحان پایه بعدی زمان بود و ایشان به داخل حیاط مدرسه رفت تا قدمی بزند، من هم این فرصت را غنیمت شمردم و همراهش رفتم تا بتوانم کمی با او صحبت کنم. واقعیت امر هم سنش و هم سابقه اش از من بسیار بیشتر بود و اصلاً نمی دانستم از کجا باید شروع کنم.

از وضعیت درسی بچه ها پرسیدم که او هم می نالید، به او گفتم که به نظر من مهم ترین درس در مدرسه ادبیات فارسی است. نگاه معنی داری به من کرد و گفت: از دبیر ریاضی بعید است این حرف را بزند، همه می دانند که ریاضی مهم ترین و سخت ترین درس است. گفتم: اصلاً این طور نیست. دانش آموز اول باید بتواند بخواند تا بتواند مسئله حل کند. در ثانی وقتی دانش آموز مطالعه نداشته باشد این ریاضی که تمرین فکر کردن و تحلیل کردن است به دردش نمی خورد.

ضمناً در شعر که گل سرسبد ادبیات است می توان ریاضی را دید. نظم و آهنگ آن تابع قوانین نسبت و تناسب در ریاضی است. ای کاش می شد بچه ها از خواند شعر لذت می بردند، آهنگ و وزن و قافیه آن را درک می کردند تا حفظ کنند. این بندگان خدا در هیچ درسی چیزی برای لذت بردن ندارند الی ادبیات که آن هم از حکایات و اشعار و مثل های زیبا تا حدی تهی گشته است. کاملاً حرف مرا تایید کرد و خودش در این زمینه کلی صحبت کرد.

بعد بحث را با اینجا کشاندم که بهتر نیست آموخته های بچه ها دقیق سنجیده شود. حرفم را تایید کرد و گفت: بله این طور حداقل باسوادها می توانند نمره های بهتری بگیرند. بعد گفتم: به نظر شما آیا کمک یا راهنمایی کردن دانش آموزان سر جلسه امتحان کار درستی است؟ کمی فکر کرد و گفت: در اصل نه، ولی من دلم برای این بندگان خدا می سوزد، بچه روستا هستند و خیلی سختی کشیده اند، دوست دارم به آنها کمکی کنم. گفتم: بهترین کمک این است که ماهیگیری را یاد بگیرند نه این که ماهی آماده را به آنها بدهیم. سری تکان داد و گفت: درست گفتی و اصل همین است.

خوشبختانه آنچه را که می خواستم را بدون این که ناراحت شود به او گفتم، مطمئن بودم که حرف مرا فهمیده بود، از آن روز به بعد روابط ما خیلی خوب شده بود و بیشتر زنگ های تفریح با هم بودیم و از تجربیاتش استفاده می کردم. یکبار گفت: خیلی سخت گیر هستی و کارت خیلی منظم است، درست است بچه ها غر می زنند ولی از لابه لای صحبت آنها فهمیده ام که از شما بدشان نمی آید. چند نفری که دل به کار نمی دهند بیشتر غر می زنند و شاکی هستند.

امتحانات نوبت دوم شروع شد، روز امتحان ادبیات دبیر مربوطه در دفتر به همه همکاران گفت: خواهش می کنم به سوالات بچه ها پاسخ ندهید، بگذارید هرچه بلد هستند بنویسند. من خودم هستم و اگر لازم بود توضیح می دهم. امتحان که جای راهنمایی خواستن نیست، اینجا باید سره از ناسره جدا شود. همکاران با تعجب به هم نگاه می کردند ولی من خوشحال بودم که صحبت هایم تاثیرش را گذاشته است.

در این نوبت دانش آموزان در سالن بودند و  سه تا مراقب وظیفه مراقبت از آنها را بر عهده داشتند. توضیحات ابتدایی آقای دبیر ادبیات عالی بود، فقط گفت: سوال نپرسید که به هیچ سوالی پاسخ نخواهم داد. هر چه می دانید و بلد هستید بنویسید. در بخش معنی اگر منظور را برسانید نمره خواهید گرفت و در بخش های دیگر هم دقت کنید تا دچار مشکل نشوید.

بعد رفت همان ابتدای سالن مقابل بچه ها ایستاد. جلسه در سکوتی جانانه غرق بود، نظم و انضباط از هر کجای این جلسه می بارید و همه بچه ها در محیطی آرام داشتند به سوالات پاسخ می دادند. لذتی وافر می بردم از این همه نظم و در پوست خود نمی گنجیدم که یکبار غیر از درس ریاضی این چنین نظمی را در جلسه امتحان شاهد هستم.

نیمی از زمان آزمون گذشته بود که یکی از وسط سالن دست بلند کرد، تا خواست چیزی بگوید به او اشاره کردم که صحبت نکند و دبیر حتماً برای بررسی به پیش او خواهد آمد. آقای دبیر ادبیات از جایش تکان نخورد و همانجا گفت: گفتم که به سوالات شما جواب نمی دهم، هرچه بلد هستید بنویسید و چیزی از من نخواهید که نخواهم گفت. دست این دانش آموز که پایین آمد، بلافاصله دست دیگری بالا رفت و همین دیالوگ از طرف آقای دبیر تکرار شد.

از همانجا با چشم اشاره ای به من کرد و من هم با چشم کارش را تایید کردم و به او آفرین گفتم. ولی هرچه زمان می گذشت دست تعداد بیشتری از بچه ها بالا می رفت. در مقابل من محسن که دانش آموز زرنگ کلاس بود نشسته بود و در چهره اش اضطراب زیادی دیده می شد. دستش را بالا می برد و بعد از مدتی پایین می آورد. بنده خدا کلافه بود و نمی دانست چه کند.

دیگر خودم هم شک کردم و حدس زدم که باید اشکالی باشد که این بچه ها این قدر بی قرار هستند. بالای سر محسن رفتم و آرام گفتم چه شده؟ به صدایی لرزان گفت: آقا اجازه سوال آخر. گفتم برگه ات را بده تا ببینم چه می گویی؟ برگه را گرفتم و به سوال آخر که دو نمره هم داشت نگاه کردم. نوشته بود: در دو بیت زیر آرایه های ادبی که استفاده شده است را نام ببرید. صورت سوال که مشکلی نداشت و به راحتی خوانده می شد، رو به محسن کردم و گفتم: سوال که خوانده می شود. گفت: آقا اجازه زیر سوال را نگاه کنید.

اول نفهمیدم چه می گوید، ولی بلافاصله متوجه شدم که این بندگان خدا راست می گویند، خبری از آن دو بیت نیست. این بچه ها از روی کدام ابیات آرایه ها را باید بنویسند؟! خنده ام گرفته بود، انگار در ریاضی سوال بدهیم معادله های زیر را حل کنید و بعد اصلاً معادله ای در کار نباشد. جلوی خنده ام را گرفتم و به او گفتم که نگران نباشد الآن به دبیر مربوطه خواهم گفت.

آرام به سمت ابتدای سالن رفتم و کنار آقای دبیر ادبیات و پشت به بچه ها ایستادم و آرام او را به سمت خودم فراخواندم. تا به کنارم رسید گفت: دیدی که عجب جلسه ای شد، هیچ کس صحبت اضافه نکرد و همه چیز درست و اصولی است، حتی دیگر به سوالات بچه ها هم پاسخ ندادم و راهنمایی نکردم تا واقعاً یاد بگیرند که برای موفقیت باید تلاش کنند. اینجوری خیلی خیلی بهتر است.

چنان وجدی در صورتش مشاهده می شد که رویم نمی شد موضوع سوال آخر را بگویم، ولی چاره ای نبود می بایست این مشکل حل شود. آرام کنار گوشش گفتم: جلسه عالی است و دست شما درد نکند، این نظم و آرامش جلسه واقعاً مثال زدنی است، فقط یک نکته کوچک، سوال آخر مشکل دارد و بیت ها را نیاورده اید. بنده خدا چشمانش چهارتا شد و سریع نمونه سوالی که روی میز منشی بود را برداشت و به سوال آخر نگاه کرد و به اشتباه پی برد.

کمی خجالت زده بود ولی خیلی سریع خودش را جمع و جور کرد و به کل سالن گفت: در سوال آخر اشتباه تایپی رخ داده است و ابیات نیفتاده است. من می خوانم و همه بنویسند. وقتی داشت بیت ها را می خواند من به این فکر می کرد که سوالی که دست نویس است چگونه می تواند ایراد تایپی داشته باشد. البته الحق و الانصاف دستخط این آقای دبیر ادبیات کم از تایپ نبود.

بعد از امتحان خودش هم خنده اش گرفته بود که یادش رفته بود بیت ها را بنویسد. رو به من کرد و گفت: هر چقدر هم دقت کنی با از این مشکلات پیش می آید. من هم حرفش را تایید کردم و گفتم من هم از این اشکالات در سوالاتم زیاد بود ولی از وقتی که قبل از امتحان یک نمونه از آن را خودم حل می کنم و پاسخ می دهم، مشکلاتم خیلی کمتر شده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد