معلم روستا

معلم روستا

هر پنجشنبه یک خاطره
معلم روستا

معلم روستا

هر پنجشنبه یک خاطره

211. دوقلو

مجبور بودم دوقلو ها را پشت سر هم به پای تخته بفرستم، همه چیزشان عین هم بود و تشخیص آنها از هم برای من غیرممکن. در عین همسانی ظاهری ولی از نظر درسی بسیار متفاوت بودند، یکی بسیار خوب بود و دیگری بسیار ضعیف. واقعاً برایم عجیب بود که چه طور این دو برادر دوقلوی همسان این قدر در درس با هم فرق دارند. اگر می خواستم در زمان های متفاوت آنها را به پای تخته بفرستم احتمال این که به جای هم بروند، بسیار زیاد بود. حتی اگر جای نشستن شان را هم می دانستم باز هم احتمال جا به جا شدنشان بالا بود، هیچ راهی برای شناختن شان وجود نداشت.

البته این به جایهم رفتن این دو را بعد از امتحانات ثلث دوم فهمیدیم، اولین نفری که این موضوع را کشف کرد،  من بودم. اولین باری که آن دو را به پای تخته فرستادم، هر دو عالی حل کردند ولی در اولین آزمون کتبی نتایج به صورت دیگری بود، همانجا شک کردم و قانون پشت سر هم به پای تخته رفتن را اجرا کردم، در زمان امتحان هم آن دو را که همیشه کنار هم می نشستند را از هم دور کردم، یکی را ابتدای کلاس و دیگری را انتهای کلاس می گذاشتم و کاملاً هم حواسم به آنها بود تا کار خاصی نکنند. خیلی تند و سریع بودند و یک لحظه نمی شد آنها را به حال خود گذاشت، پنج سال در ابتدایی این روش را انجام داده بودند و در آن بسیار مهارت پیدا کرده بودند.

هرچقدر این موضوع را به دیگر همکاران گوشتزد می کردم که حواستان باشد، ولی آنها زیاد توجه نمی کردند و به همین خاطر تعامل نادرست این دو برادر به غیر از کلاس من در باقی کلاس ها همچنان خوب بود، درس های علوم پایه را یکی تقبل کرده بود و درس های حفظیاتی را آن یکی، ثلث اول که به پایان رسید و در لیست مدرسه نمراتشان را دیدم فهمیدم که نقشه آنها در باقی دروس کاملاً درست اجرا شده بود، همه نمرات سطح بالا و در حد هم، تنها در ریاضی بود که یکی هجده بود و آن یکی هفت. همین سند خوبی بود برای صحت گفته هایم و این را به همکاران نشان دادم و آنها نیز  تا حدی مجاب شدند که بیشتر دقت کنند.

به طور کلی در مورد دوقلوها تجربه به من نشان داده است که دونوع هستند: یا مانند این دوقلوها کاملاً هوای همدیگر را دارند و برادری که قویتر است کاملاً برادر دیگر را حمایت می کند، البته نوع حمایت ها بیشتر از روش نادرست است ولی حمایت درست را هم در بین دوقلوها دیده ام. ولی نوع دوم کاملاً برعکس هستند و علاوه بر این که به فکر هم نیستند، به شدت با هم رقابت دارند و به همدیگر هیچ کمکی نمی کنند. گاهی اتفاق افتاده که در کلاس از دست همدیگر شکایت می کنند و حتی  با هم درگیر می شوند. به طور کلی وجود دو برادر در کلاس اتفاقات جالبی به وجود می آورد. یکی از این موارد گزارش نمرات همدیگر در خانه است، به همین خاطر همیشه اولیای دوقلوها بیشتر به مدرسه می آیند.

چند باری مادرشان برای بررسی وضعیت درسی آنها به مدرسه آمده بود، خودش هم می دانست که یکی از آنها زرنگ تر از دیگری است. گفتم: این ها در کلاس خیلی هوای همدیگر را دارند، البته حمایت کار بسیار پسندیده ای است، ولی این دو در روش حمایت کمی دچار انحراف شده اند، به جای هم انجام دادن کار یا پاسخ دادن به جای دیگری اصلاً خوب نیست. ماشالله آن قدر شباهت دارند که واقعاً تشخیص دادن شان برای ما ممکن نیست. خیلی باید مراقب باشیم که برادر زرنگ تر جای برادر دیگر کاری را انجام ندهد. بهتر است با روش های درست به هم کمک کنند تا مشکالاتشان حل شود.

مادر بنده خدا تایید می کرد ولی سرش را به نشان افسوس تکان می داد، می گفت: من هم در خانه می گویم به جای تقلب رساندن به یکدیگر در همین خانه کار کنید تا درستان بهتر شود، این یکی ریاضی اش خوب است، در علوم هم بد نیست. ولی در درس های خواندنی ضعیف است، اما آن یکی خوب حفظ می کند، کافی است یک بار از روی شعری بخواند، کاملاً در ذهنش می ماند. خسته شده ام از بس گفته ام، پنج سال ابتدایی با همین روش غلط قبول شده اند و فکر می کنند که همیشه همین طور است. لبخندی زدم و گفتم: نگران نباشید از همین امسال همه چیز درست می شود و مجبور می شوند راه درست را انتخاب کنند.

 وقتی مادرشان این صحبت ها را می کرد به یاد مهمترین اصل در آموزش افتادم، «تفاوت های فردی». اصلی که با توجه به اهمیت بسیار آن، متاسفانه مهجور مانده است. در امر آموزش و از آن مهمتر پرورش رعایت این اصل بسیار مهم است، از هر دانش آموز در حد توانایی هایش باید انتظار داشت و بر اساس آن برنامه آموزشی را اجرا کرد، یکی ریاضی را خوب می داند ولی ممکن است در درس دیگری ضعیف باشد. هر فرد در زمینه ای مختص به خودش استعداد دارد و کشف این استعداد بسیار مهم است. این دو برادر که دوقلوی همسان هستند یکی از بهترین مثال ها برای این موضوع است.

ولی حسرت این مادر را نفهمیدم، وقتی که رفت از آقای مدیر جویا شدم که مسئله ای که باعث شد مادر سری تکان دهد چیست؟ آقای مدیر هم سری تکان داد و گفت: متاسفانه همه چیز برمی گردد به پدر آنها، آدم بسیار عصبی و خشنی است و متاسفانه در روستا به دعواگری مشهور است. برای رسیدن به اهدافش بدترین راه ممکن را انتخاب می کند و همین رویه در بچه هایش هم رشد کرده است. همانطور که خودت هم فهمیده ای ما باید خیلی حواسمان به این دوقلوها باشد. خیلی وقت ها کارهایی می کنند که واقعاً دردسر ساز است.

بعد ثلث اول نگاه دوقلو ها به من عوض شده بود، فکر کنم تغییر رفتار دیگر همکاران را از چشم من می دیدند، چاره ای نبود می بایست یک جایی جلو این رفتار نادرست آنها گرفته شود. تفاوت این دو در باقی درس ها هم مشخص شد و همکاران نیز چون من در تعجب فرو رفتند، نکته جالب این بود که در درس های مختلف این دو رفتارهای متفاوت نشان می دادند و همانطور که مادرشان گفته بود یکی در علوم پایه قوی بود و آن یکی در خواندنی ها. حسین که دبیر علوم بود می گفت: خیلی عجیب است که این دو قلو ها در ظاهر و حتی اخلاقیات هم همسان هستند ولی در درس این قدر متفاوت، کروموزوم های آنها به نسبت میلیاردیم با هم تغییر دارند و این تغییر بسیار اندک در این بخش خودش را نشان داده است.

حسین به آقای مدیر گفت که حتماً به همکاران توصیه کنند که بیشتر حواسشان به برادر ضعیف تر در آن درس باشد و به او کمک کنند تا بتواند پیشرفت کند، حالا که جلوی راه نادرست گرفته شده است، برای گام برداشتن در راه درست باید به آنها کمک کرد. حرف حسین عالی بود و نشان از این می داد که واقعاً بیشتر به فکر پرورش دانش آموزان است تا آموزش آنها. گاهی سختی دادن به دانش آموز و مجاب کردن او به انتخاب روش درست کاری بسیار سخت است، در مواردی حتماً باید به دانش آموز کمک کرد. رها کردن روش نادرست که بسیار راحت و سریع آنها را به نتیجه می رساند و انتخاب روش درست که نیاز به سعی و تلاش دارد، کاری است واقعاً دشوار.

اردیبهشت بود که یک روز پدر آنها برای اولین بار بعد از حدود یک سال تحصیلی به مدرسه آمد، کاملاً با چیزهایی که آقای مدیر درباره اش می گفت همخوانی داشت. هیکلی درشت با چشمانی نافذ و چهره ای که کاملاً درهم بود در دفتر ایستاده بود و منتظر ما دبیران بود. در جواب سلام ما، سلام سردی کرد و آقای مدیر هم اولین دبیری را که معرفی کرد من بودم. کمی ترسیده بودم، دفتر نمره را گرفتم تا نمرات را نشانش دهم که با صدایی بلند گفت: بگویید دوقلوها بیایند تا ببینم این همه در مدرسه اند، چه خاکی بر سرشان کرده اند. مادرشان که چیزی نمی گوید، ببینم این ها در مدرسه چه کار می کنند.

هر دو آمدند و کنار پدر ایستادند، ترس را می شد در چهره آنها تشخیص داد، به آنها حق می دادم چون من هم با آنها در این حس مشترک بودم. تصمیم گرفتم از دانش آموز زرنگ شروع کنم، نمراتش را گفتم و از او تعریف کردم، تغییری در چهره پدر ایجاد نشد، منتظر بودم آفرینی بگوید، ولی همچنان سرد ایستاده بود و به من نگاه می کرد. خیلی ملایم گفتم که برادر دیگر کمی نمراتش پایین است، جرات نداشتم نمرات را بخوانم، حدس می زدم با واکنشی غیرقابل پیش بینی از این پدر مواجه شوم. فقط گفتم کمی باید بیشتر تلاش کند تا مانند برادرش درسش خوب شود.

آقای پدر نگاهی به او انداخت و ناگهان سیلی آبداری به صورتش نواخت، دردش را من نیز حس کردم. بعد شروع کرد به کلی بد و بیراه گفتن، واقعاً نمی شنیدم و صدای سوتی که در گوش پسر بی پناه می پیچید را می شنیدم. رفتار این پدر اصلاً برایم قابل درک نبود، ای کاش می شد کاری کرد که پدر آرام تر شود، ولی غیر ممکن به نظر می رسید. اتفاقی نیفتاده بود که این گونه عصبانی شده بود. در میان حرف هایش مجالی یافتم و تنها چیزی که گفتم این بود: نیاز به تنبیه نیست، هم خودش کمی تلاش می کند و هم برادرش به او کمک می کند. اخمی به من کرد و گفت: همین است دیگر، نمی زنید و نمی گذارید بزنیم که این ها این قدر پر رو شده اند.

جوابی نداشتم بدهم و می دانستم هرچه هم بگویم هیچ نتیجه ای در بر نخواهد داشت، دلم برای این بچه ها می سوخت، در چه شرایط سختی زندگی می کنند، این پدر در روش تربیتش فقط یک شیوه دارد و آن هم تنبیه است. درست است که تنبیه یکی از روشهای  تربیتی است، ولی انواعی دارد و ضمناً آخرین روش است نه اولین و تنها روش. ای کاش می شد راهی یافت که به این پدر روش های دیگر تربیت را هم آموخت، ولی این فکر هم بی فایده است، این پدر در دنیایی که در ذهنش دارد فقط به این روش می پردازد و متاسفانه هم در جامعه همانند خود بسیار می بیند که باعث تایید رفتارش می شود.

نوبت به دبیر ادبیات رسید و ایشان هم بدون هیچ ملاحظه ای اول رفت سراغ برادری که در درس ادبیات ضعیف است(همان دانش آموزی که در ریاضی خوب بود) و شروع کرد به گفتن ایرادهای او، هرچه اشاره کردم که کمی ملایم تر بگوید، اصلاً نمی فهمید و به کارش ادامه می داد، می دانستم که این یکی برادر هم امروز از دست پدر سیلی خواهد خورد، سرم پایین بود و جرات دیدن این صحنه را نداشتم، خودم را مشغول دفتر نمره کرده بودم که صدای مهیبی در فضای دفتر پیچید، چشمانم را محکم بستم و اصلاً هم دوست نداشتم باز کنم.

صدای یکی از بچه ها را شنیدم که می گفت: چرا دوباره مرا زدی؟ من که ادبیاتم خوبه، فقط ریاضی بلد نیستم، آن یکی ادبیاتش خوب نیست. تا چشمانم را باز کردم تا ببینم چه خبر است، شاهد سیلی خوردن برادر دیگر شدم. هر دو بچه سرخ شده بودند و با شدت تمام داشتند خودشان را کنترل می کردند که گریه نکنند. پدرشان هم داد و بیداد می کرد که چه فرقی دارد؟ هر دو باید کتک بخورید تا آدم شوید. این همه خرجتان می کنم تا درس بخوانید و مانند من بی سواد نشوید، این هم جواب من است که درس بلد نیستید. وضعیت مرا نمی بینید که با چه بدبختی ای پول در می آورم تا شکم شما را سیر کنم.

این شباهت بسیار کار دست پدر داده بود. البته برای ما شناختن آن دو سخت است، ولی او پدر آنهاست. مگر می شود اشتباه کند؟! در هر صورت با اشتباه پدر یکی از آنها، دو بار سیلی خورد که طنز بسیار تلخی بود. شاید اوضاع نامناسب اقتصادی باعث شده بود که این گونه برخورد کند، ولی در هر صورت حق نداشت تنبیه کند. می بایست اول تذکر می داد و بعد تهدید می کرد و در آخرین مرحله به این شیوه رجوع می کرد. واقعاً زندگی ها بسیار سخت شده و رفتارها را نمی شود یک طرفه قضاوت کرد، فشاری که بر روی این پدر است او را به این شکل درآورده و این گونه خشن کرده است. ای کاش هر کسی واقعاً به اندازه تلاشش مزد می گرفت. متاسفانه ریشه یابی بسیاری از مشکلات و ناهنجاری ها به امور مالی و اقتصادی می رسد.

نوبت که به حسین و درس علوم رسید، نیم خیزی برداشتم تا جلوی اتفاقات ناگوار بعدی را بگیرم که حسین اشاره ای کرد که حواسم هست. پدر دانش آموزان از حسین پرسید کدام یک در درس شما بد است اول او را نشان بدهید که به حسابش برسم، بعد برویم سراغ دیگری. چهره بچه ها را نمی شد دید، اگر این بار هم سیلی می خوردند حتماً به گریه می افتادند و غرورشان به شدت جریحه دار می شد. حسین لبخندی زد و گفت: هر دو در درس من بد نیستند و در حد متوسط هستند. دم حسین گرم که شرایط را فهمید و جلوی تنبیه بیشتر این بچه ها را گرفت.

کمی که آقای پدر آرام شد، من شروع کردم به توضیح دادن که هر کدام از دوقلو ها در درسی خوب ودر درسی کمی ضعیف تر هستند. این تفاوت بسیار طبیعی است و هیچ ایرادی هم ندارد، فقط باید به هم کمک کنند تا بتوانند مشکلشان را حل کنند. آقای پدر با تعجب به من نگاه کرد و گفت: اینها با هم فرق دارند؟ کجا فرق دارند؟! من که پدرشان هستم بیشتر اوقات اشتباهشان می گیرم از بس شبیه هم هستند.

حسین خطابه ای غرا در مورد دوقلو های همسان و ژن و کروموزوم و ... ایراد فرمودند که من زیاد از آن سر در نیاوردم، چه برسد به آقای پدر. بنده خدا فقط نگاه می کرد، در آخر هم فقط یک جمله گفت: این دو از اول هم مثل هم بودند، فرقشان را فقط شما می گویید. وقتی دیدم محیط تا حدی مناسب است کمی از آن دو تعریف کردم و تشویقشان کردم که بیشتر به هم کمک کنند. آقای پدر با پوزخندی گفت: این پدر سوخته ها فقط هر جا لازم باشد به جای هم می روند و هیچ کس هم نمی فهمد. در جوابش گفتم : ما در مدرسه فهمیده ایم و دیگر نمی گذاریم این کار نادرست را انجام دهند. گفت: فکر می کنید، اینها در هر کاری اگر خنگ باشد در این کار خیلی زبل هستند.

تا آقای پدر این را گفت یکی از دوقولوها به سمت پدرش برگشت و خیلی آرام گفت: اینجا دیگر نمی شود، همین دبیر ریاضی ما را لو داد و حالا دیگر همه دبیرها حواسشان به ما است. آقای پدر نزدیک من شد و محکم زد به پشتم و گفت: دمت گرم که دست اینها را خواندی، اینها حتی در خانه هم با این جای هم رفتن سر من هم کلاه می گذارند. بعد از آن همه خشونت، لبخندی به زور بر چهره اش نقش بست که برای همه و مخصوصاً بچه ها عجیب بود.

دو تا دوقلو ها جلوی پدرشان قول دادند تا در درس ها بیشتر تلاش کنند و بیشتر به هم کمک کنند و همچنین زیاد آتش نسوزانند و کمتر باعث شوند که پدرشان عصبانی شود، از آن طرف ما هم از پدرشان خواستیم آنها را بی علت تنبیه نکند. با همان اخم فقط گفت: سعی می کنم ولی قول نمی دهم. برای خداحافظی دستش را فشردم، دستی بسیار زبر که برایم بسیار پرمعنی بود. گاهی ایجاد یک اخلاق یا عادت ناپسند در دست خود فرد نیست و جبر روزگار او را وادار به این کار می کند.

وقتی آقای پدر رفت، آقای مدیر با خنده گفت: ببین در خانه چقدر این پدر اشتباهی کتک کاری کرده و چقدر این دو  از این موضوع سوء استفاده کرده اند. باید به مادرشان بگویم که حداقل لباسشان را متفاوت بگیرد. من گفتم: پیشنهاد بهتری دارم، بر روی لباسهایشان اتیکت نام و نام خانوادگی نصب کنند تا هم در خانه و هم در مدرسه دچار مشکل نشوند. خنده همه باعث شد کمی از فشاری که بر روی ما بود کاسته شود. 

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم شنبه 16 فروردین 1404 ساعت 22:20

سلام و سپاس
"گاهی ایجاد یک اخلاق یا عادت ناپسند در دست خود فرد نیست و جبر روزگار او را وادار به این کار می کند."
با بخش اول جمله موافقم؛ اما با بخش دوم خیر. هیچ یک از ما تربیت صد درصد درست نداشته ایم و انسان بودن ما آنجا معنا می یابد که تلخی ها و سختی هایی را که بر خودمان رفته، بر دیگری تحمیل نکنیم و خودمان را بسازیم تا رفتار درستی داشته باشیم. اخلاق یعنی همین.

درود و سپاس بیکران.
اخلاق مقوله ای بسیار ژرف و سخت است و در دنیا هم نظرات بسیار متفاوتی در مورد آن هست. از فیلسوفان گذشته گرفته تا اندیشمندان امروزی هر کسی نطری دارد، عده ای آن را مطلق می دانند و عده ای هم نسبی. ولی تربیت بسیار مهم است. همان جمله ای که شما گفتید بزرگ ترین هدف تربیت است ولی متاسفانه کمتر به ان پرداخته می شود. به امید روزی که همه تلخی هایمان را به دیگران تحمیل نکنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد